فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  چهار شنبه  5 ارديبهشت 1403 - الأربعاء  14 شوال  1445 - Wednes  24 Apr 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > تازه ترين مطالب > سير علوم‌ و تاريخ‌ شيعه‌ در عصر امام‌ رضا عليه‌السّلام

سير علوم‌ و تاريخ‌ شيعه‌ در عصر امام‌ رضا عليه‌السّلام


_______________________________________________________________  

مقاله پیش رو گزیده ایست از فرمایشات حضرت علامه آیت الله حاج سید محمد حسین

حسینی طهرانی در ارتباط با سیر علوم و تاریخ شیعه در زمان امام رضا علیه السلام

 _______________________________________________________________  

دانلود فایل پی دی اف دانلود پی دی اف موبایل

 

 

سير علوم‌ و تاريخ‌ شيعه‌ در عصر امام‌ رضا عليه‌السّلام [1]

سياست‌ إلهيّۀ أئمّه‌: با بني‌عباس‌ ايجاب‌ نمود تا با آنان‌ مسالمت‌ نمايند، و بر احكام‌ جائرۀ صادرۀ از قِبَلشان‌ صبر نموده‌ و دندان‌ بر جگر نهند، براي‌ هدف‌ اصلي‌ كه‌ إذاعۀ حق‌ بوده‌ باشد. و اين‌ امر پي‌ نمي‌گيرد مگر با كار كردن‌ در حال‌ سِرّ و پنهان‌ بدون‌ آنكه‌ آن‌ دستگاههاي‌ جائرۀ جابره‌ استشعار بدين‌ مهم‌ نمايند. زيرا اگر بني‌عبّاس‌ في‌ الجمله‌ استشعار بدين‌ امر مي‌نمودند أبداً رحمتي‌ در آنان‌ وجود نداشت‌ كه‌ مانع‌ بروز آن‌ نگردند.

و اگر آن‌ گونه‌ مسالمت‌ نبود هر آينه‌ فاتحۀ آنان‌ و فاتحۀ شيعيان‌ يكجا خوانده‌ شده‌، يكسره‌ شربت‌ مرگ‌ را مي‌نوشيدند پيش‌ از آنكه‌ منزلتشان‌ و كراماتشان‌ از فضائل‌ و علوم‌ و معارف‌ به‌ منصّۀ ظهور برسد. آن‌ فضائل‌ و علوم‌ و معارفي‌ كه‌ به‌ ذوي‌ البصائر هشدار داد كه‌: ايشانند گنجينه‌داران‌ علم‌ رسالت‌ و اهل‌ بيت‌ نبوّت‌.

و در نتيجۀ آن‌ سياست‌ إلهيّه‌، و آن‌ كرامات‌ باهره‌، مُواليان‌ اهل‌ بيت‌ رو به‌ فزوني‌ گذاردند، و به‌ سبب‌ آن‌ مسالمت‌، قدري‌ خونهايشان‌ محفوظ‌ بماند همان‌طور كه‌ نفوس‌ شيعيانشان‌ به‌ قدر امكان‌ محفوظ‌ بماند.

بساط‌ تشيّع‌ در شهرها گسترش‌ پيدا نمود و جمعي‌ بسيار از طالبيّين‌ اميد و چشمداشت‌ نهضت‌ داشتند، بلكه‌ محمد بن‌ ابراهيم‌ از اولاد حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام در كوفه‌ انقلاب‌ نمود، و دائرۀ امرش‌ قوّت‌ يافت‌ و نيرومند شد تا به‌ جائي‌ كه‌ در بصره‌ و مكّه‌ نيز داعيان‌ او دعوت‌ داشتند. و ابراهيم‌ بن‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما‌السّلام در يمن‌ نهضت‌ كرد و بر جميع‌ نقاط‌ يمن‌ استيلا يافت‌. و حسين‌ بن‌ حسن أفْطَس‌ در مكّه‌ قيام‌ كرد، و پس‌ از مرگ‌ محمد بن‌ ابراهيم‌ و مرگ‌ داعيه‌شان‌ أبُوالسَّرايا در كوفه‌، حسين‌ افْطَس‌ با محمد بن‌ جعفر الصّادق‌ عليه‌السّلام بيعت‌ كرد، و او را اميرالمومنين‌ نام‌ نهاد. بلكه‌ در هيچ‌ قطري‌ از أقطار جائي‌ را نمي‌تواني‌ يافت‌ مگر آنكه‌ يك‌ نفر مرد عَلَوي‌ در سرش‌ هواي‌ نهضت‌ و انقلاب‌ بود، و يا آنكه‌ مردم‌ هواي‌ انقلاب‌ را در سرش‌ مي‌انداختند.

از همۀ اينها گذشته‌، ريشه‌هاي‌ تشيّع‌ به‌ قدري‌ امتداد يافت‌ تا به‌ جائي‌ كه‌ به‌ دربار سلطنتي‌ رسيد. فَضْل‌ بن‌ سَهْل‌ ذُوالرِّياسَتَيْن وزير مأمون‌ شيعي‌ بود، و طاهر بن‌ حسين‌ خُزاعي‌ قائد مأمون‌ (فرماندۀ كلِّ قوا) كه‌ بغداد را براي‌ مأمون‌ فتح‌ كرد و برادرش‌ را كشت‌ شيعي‌ بود، و بسياري‌ دگر جز اين‌ دو تن‌ كه‌ برشمرديم‌ شيعي‌ بوده‌اند، و تشيّع‌ اين‌ دو نفر تا حدّي‌ بوده‌ است‌ كه‌ مأمون‌ از عاقبت‌ امرشان‌ در وحشت‌ افتاد. فَضْل‌ را كشت‌، و طاهر را استاندار هرات‌ نمود. و سپس‌ همين‌ كار را با اولاد طاهر انجام‌ داد. ايشان‌ بعد از مقام‌ قيادت‌ (فرماندهي‌ لشگر) امارت‌ هرات‌ را داشته‌اند. و به‌ طوري‌ كه‌ ابن‌أثير در حوادث‌ سنۀ 250 در ج‌ عليه السّلام ص‌ 40 از تاريخش‌ ذكر مي‌نمايد سلسلۀ طاهريان‌ همگي‌ شيعه‌ بوده‌اند.

ابن‌أثير در جنگ‌ واقع‌ ميان‌ سليمان‌ بن‌ عبدالله‌ طاهِري‌ با حسن‌ بن‌ زَيْد كه‌ در طبرستان‌ نهضت‌ كرده‌ بود، و مأمون‌ سليمان‌ را براي‌ قتال‌ با وي‌ گسيل‌ داشته‌ بود مي‌گويد: تَأثَّمَ سُلَيْمَانُ مِنْ قِتَالِهِ لِشِدَّتِهِ فِي‌ التَّشَيُّع‌. «چون‌ سليمان‌ در تشيّع‌، شديد بود لهذا جنگ‌ با او را گناه‌ شمرد و از جنگ‌ دست‌ برداشت‌.»

باري‌، شأن‌ و مقام‌ طاهر به‌ پايه‌اي‌ رسيد كه‌ وي‌ در بغداد حَرَمي‌ داشت‌ تا كسي‌ كه‌ در آن‌ وارد شود در أمان‌ بوده‌ باشد. و به‌ پايه‌اي‌ كه‌ چون‌ دِعْبِل‌ خُزاعي‌ مأمون‌ را در پي‌آمد فتحي‌ كه‌ نصيب‌ طاهر شده‌ بود مخاطب‌ ساخت‌، اين‌ بيت‌ را در جملۀ قصيده‌اش‌ آورد:

إنِّي‌ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ سُيُوفُهُمْ                         قَتَلَتْ أخَاكَ وَ شَرَّفَتْكَ بِمَقْعَدِ

«حقّاً من‌ از آن‌ گروهي‌ مي‌باشم‌ كه‌ شمشيرهايشان‌ برادرت‌ را كشت‌، و تشريف‌ مجلس‌ امارت‌ را براي‌ تو مهيّا و آماده‌ نمود!»

چگونه‌ مأمون‌ از طاهر نترسد؟!

مأمون‌ از رجال‌ دَهاء و سياست‌ است‌. چون‌ نگريست‌ كه‌ تشيّع‌ در آفاق‌ انتشار پيدا كرده‌ است‌ و علويّين‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ در اطراف‌ بلاد، قيام‌ وانقلاب‌ دارند و تشيّع‌ در دربار خودش‌ نيز سريان‌ پيدا نموده‌ است‌، از عاقبت‌ اين‌ منزلت‌ عَلَويِّه‌ بر سلطنت‌ خود بهراسيد، و بنابراين‌ در انديشه‌اش‌ آمد تا براي‌ فرونشاندن‌ و خاموش‌ كردن‌ اين‌ قيامها كه‌ از بعضي‌ علويّين‌ صورت‌ مي‌گيرد و در نفوس‌ علويّين‌ دگر نيز كامِن‌ و پنهان‌ مي‌باشد، مكري‌ و چاره‌اي‌ انديشد.

حضرت‌ امام‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرّضا عليهما‌السّلام در آن‌ عصر، امام‌ شيعه‌ و سيِّد آل‌ أبوطالب‌ بود. قاصدي‌ به‌ سوي‌ وي‌ فرستاد و او را به‌ نزد خود طلبيد، و چنين‌ وانمود كرد كه‌: او اراده‌ دارد تا از تخت‌ امارت‌ و حكومت‌ فرود آيد. و در اين‌ سفر ميان‌ مدينه‌ و مَرْو خراسان‌، اختيار تعيين‌ طريق‌، و درنگ‌ و اقامت‌ در بلاد و شهرها، و أيضاً مواقع‌ حركت‌ و كوچ‌ را به‌ آن‌ حضرت‌ واگذار كرد.

حضرت‌ از راه‌ بصره‌، و از آنجا به‌ اهواز، و سپس‌ از نيشابور، وارد خراسان‌ شدند، و مدّت‌ سفر در بين‌ راه‌ چند ماه‌ به‌ طول‌ انجاميد به‌ طوري‌ كه‌ در ميان‌ اين‌ مسافرت‌ از آنحضرت‌ كرامات‌ دالّۀ بر امامتش‌ ظهور مي‌كرد، و برخي‌ از آثار آن‌ كرامتها تا امروز نيز برقرار و برجا مي‌باشد.

چون‌ حضرت‌ در خراسان‌ وارد گرديد و مأمون‌ با او همنشين‌ شد، مأمون‌ به‌ امام‌ اظهار كرد كه‌: او مي‌خواهد از خلافت‌ تنازل‌ نمايد، چون‌ امام‌ را دريافته‌ است‌ كه‌ به‌ جهت‌ فضائلي‌ كه‌ دارند، سزاوارتر به‌ مسند خلافت‌ مي‌باشند. امام‌ در پاسخش‌ روي‌ اين‌ زمينه‌ گفت‌:

إنْ كَانَتِ الْخِلَافَةُ حَقّاً لَكَ مِنَ اللهِ فَلَيْسَ لَكَ أنْ تَخْلَعَهَا عَنْكَ وَ تُوَلِّيَهَا غَيْرَكَ! وَ إنْ لَمْتَكُنْ لَكَ فَكَيْفَ تَهَبُ مَا لَيْسَ لَكَ؟!

«اگر خلافت‌ حقِّي‌ الهي‌ است‌ براي‌ تو، بنابراين‌ چنان‌ تواني‌ نداري‌ تا آن‌ را از خود بيرون‌ كني‌ و به‌ غير خودت‌ بسپاري‌! و اگر حقّ الهي‌ تو نمي‌باشد پس‌ چگونه‌ مي‌بخشي‌ چيزي‌ را كه‌ مال‌ تو نيست‌؟!»

مأمون‌ گفت‌: إذَنْ تَقْبَلُ وِلَايَةَ الْعَهْدِ!

«در اين‌ صورت‌ قبول‌ مي‌نمائي‌ ولايت‌ عهد خلافت‌ را!»

فَأبَي‌ عَلَيْهِ الإمَامُ ] عَلَيْهِ السَّلَامُ [ أشَدَّ الإبَاءِ.

«آن‌ حضرت‌ با شديدترين‌ وجهي‌ و أكيدترين‌ بياني‌، از قبول‌ ولايت‌ عهد امتناع‌ نمودند.»

مأمون‌ به‌ امام‌ عليه‌السّلام گفت‌: مَااسْتَقْدَمْنَاكَ بِاخْتِيَارِكَ! فَلَانَعْهَدُ إلَيْكَ بِاخْتِيَارِكَ! فَوَاللهِ إنْ لَمْ تَفْعَلْ ضَرَبْتُ عُنُقَكَ!

«ما با اختيار خودت‌ تو را بدينجا نياورده‌ايم‌، و با اختيار خودت‌ نيز ولايت‌ عهد را به‌ تو نمي‌سپاريم‌! و سوگند به‌ خدا اگر ولايت‌ عهد را قبول‌ ننمائي‌ تحقيقاً گردنت‌ را مي‌زنم‌!»

امام‌ عليه‌السّلام هيچ‌ چاره‌اي‌ جز قبول‌ نيافت‌، مگر آنكه‌ با مأمون‌ شرط‌ نمود كه‌ أبداً دخالت‌ در شئون‌ دولت‌ نكند. و مأمون‌ اين‌ شرط‌ را از وي‌ پذيرفت‌ و امر كرد تا مردم‌ با امام‌ رضا عليه‌السّلام به‌ ولايت‌ عهد بيعت‌ كنند، و سِكّه‌ به‌ اسم‌ او ضرب‌ نمود، و مراسم‌ دلپذير و دل‌انگيزي‌ را إجراء نمود. شعراء براي‌ تهنيت‌ از بلاد و نواحي‌ وفود مي‌كردند، و مأمون‌ نيز عطاياي‌ جزيل‌ به‌ ايشان‌ مي‌داد، و براي‌ تمام‌ شهرها مكتوب‌ كرد كه‌: از مردم‌ براي‌ ولايت‌ عهد امام‌ رضا عليه‌السّلام بيعت‌ بگيرند.(2)

مأمون‌ با اين‌ تدبير ولايت‌ عهد براي‌ امام‌ رضا عليه‌السّلام پيروز گرديد. به‌ واسطۀ اين‌ عمل‌ نفوس‌ شيعه‌ آرام‌ گرفت‌ و در خود اين‌ اميد و آرزو را مي‌پروراند كه‌: امر ولايت‌

به‌ زودي‌ (پس‌ از مرگ‌ مأمون‌) به‌ وليّ امر و امام‌ امَّت‌ بازگشت‌ خواهد كرد. و فريادها و هيجانهاي‌ علويّين‌ فرو نشست‌، و دلهاي‌ مُواليانشان‌ از قائدين‌ و وزراء (فرماندهان‌ لشگرها و وزيران‌) آرام‌ گرفت‌ مگر اهل‌ رأي‌ و سياست‌ كه‌ براي‌ آنان‌ اين‌ خدعۀ مرموز، نگراني‌ مي‌آفريد.

امام‌ رضا عليه‌السّلام مأمون‌ را از نظريّۀ كيدآفرين‌ و فتنه‌خيزش‌ بدين‌ بيعت‌ خبر داد. مأمون‌ به‌ خشم‌ آمد و گفت‌: مَازِلْتَ تُقَابِلُنِي‌ بِمَا أكْرَهُ«پيوسته‌ تو موجب‌ آزار و رنجش‌ مرا فراهم‌ مي‌كني‌!»

بر مرد باهوش‌ و زيرك‌ از ارباب‌ سياست‌ آن‌ نقشۀ كيدآفرين‌ و مكرآگين‌ در آن‌ روز پنهان‌ نيست‌، تا چه‌ رسد به‌ امام‌ رضا؟! اما عامّۀ مردم‌ از حقيقت‌ آن‌ تدبير ومكر بي‌اطّلاع‌ هستند، و چون‌ فوران‌ انقلاب‌ و ثورة‌ آنان‌ فروكش‌ كند، مرد زعيم‌ منتقم‌ و نهضت‌ دهنده‌، با چه‌ كسي‌ قيام‌ نمايد؟!

بالجمله‌ چون‌ خبر ولايت‌ عهد امام‌ رضا عليه‌السّلام به‌ عباسيّين‌ در بغداد رسيد، از كار مأمون‌ رنجيده‌ شدند چون‌ از نتيجه‌ و مقصد واقعي‌ مأمون‌ مطّلع‌ نبودند. لهذا به‌ جهت‌ خلع‌ بيعت‌ با او، و بيعت‌ با عمويش‌: ابراهيم‌ بن‌ مهدي‌ كه‌ به‌ نوازندگي‌ و غناء شهرت‌ بسزائي‌ داشت‌ اجتماع‌ نمودند.

هنگامي‌ كه‌ مأمون‌ با كيد و مكر و خورانيدن‌ سمّ به‌ امام‌ رضا عليه‌السّلام به‌ مراد خويشتن‌ فائق‌ آمد، به‌ بني‌ عبّاس‌ در بغداد نوشت‌: إنَّ الَّذِي‌ أنْكَرْتُمُوهُ مِنْ أمْرِ عَلِيِّ بْنِ موسَي‌ قَدْ زَالَ وَ إنَّ الرَّجُلَ قَدْ مَاتَ. «آنچه‌ را كه‌ شما از امر ولايتعهد علي‌ بن‌ موسي‌ ناپسند مي‌دانستيد از ميان‌ برداشته‌ شد، و آن‌ مرد بمرد!»(3)

دأب‌ و عادت‌ مأمون‌ اين‌ بود كه‌ علما را حاضر مي‌كرد تا با امام‌ رضا عليه‌السّلام مناظره‌ كنند، و به‌ همين‌ گونه‌ نيز با فرزندش‌ امام‌ جواد عليه‌السّلام عمل‌ مي‌نمود. و بدين‌ كار به‌ مردم‌ وانمود مي‌كرد كه‌ مي‌خواهد مراتب‌ فضل‌ آن‌ دو را نشان‌ دهد. وَلَكِنَّهُ يَدُسُّ السَّمَّ فِي‌ الْعَسَلِ. «وليكن‌ او با اين‌ عمل‌ سمِّ جانكاه‌ را در ميان‌ عسل‌ شيرين‌ مرموزانه‌ پنهان‌ مي‌كرد.» چون‌ منظور او از اين‌ مجالس‌ مناظرات‌ آن‌ بود كه‌: گرچه‌ مرتبۀ واحده‌اي‌ هم‌ اتّفاق‌ بيفتد، براي‌ آن‌ امامان‌ لغزشي‌ در گفتار پيدا گردد، و در جواب‌ مسأله‌اي‌ فرومانند، به‌ اميد آنكه‌ آن‌ را وسيلۀ تنزّل‌ مقامشان‌ از كرامت‌، و شكستن‌ ارزش‌ و قدر و قيمت‌ آنان‌ در برابر مردم‌ و شيعيان‌ قرار دهد.

و از همين‌ راه‌ اميدمند بود كه‌ مردم‌ از ولايتشان‌ و محبّتشان‌ رفع‌ يد كنند، امّا برخلاف‌ آن‌، مباحثات‌ و مناظرات‌ آن‌ دو امام‌ چنان‌ بود كه‌ موجب‌ زيادي‌ مرتبت‌ و علوّ مكانتشان‌ مي‌گشت‌، و براي‌ جميع‌ مردم‌ به‌ وضوح‌ مي‌پيوست‌ كه‌ آن‌ دو، مَعْدِن‌ علم‌ و اهل‌ خلافت‌ الهي‌ هستند، و دو شاخۀ بلند و والائي‌ از درخت‌ نبوّت‌ مي‌باشند.

مأمون‌ در نظر داشت‌ با آن‌ مناظراتِ علما و دانشمندان‌، از درجه‌ و منزلت‌ امام‌ كاهش‌ دهد، و به‌ جهت‌ قبول‌ ولايت‌عهد قدر و مرتبتش‌ را تنزّل‌ دهد، و به‌ مردم‌، درست‌ نشان‌ دهد كه‌: دنيا به‌ او بي‌رغبت‌ است‌ و اگر وي‌ به‌ دنيا بي‌رغبت‌ بود ولايت‌عهد را قبول‌ نمي‌كرد. اما جريان‌ امر بر خلاف‌ پندار مأمون‌ واقع‌ شد. به‌ علّت‌ آنكه‌ آن‌ محاجّه‌ها و مباحثات‌، آوازۀ علمي‌ امام‌ رضا را بالا برد، و صيت‌ او همگان‌ را گرفت‌ و مردم‌ پيوسته‌ سر مي‌كشيدند و در انتظار روزي‌ به‌ سر مي‌بردند كه‌ در آن‌ روز كليدهاي‌ امور ولايت‌ به‌ دست‌ او سپرده‌ گردد.

مأمون‌ در آن‌ تدبير سابق‌ كه‌ آرام‌ كردن‌ و فرونشاندن‌ ثوره‌ و نهضت‌ باشد، مظفّر و پيروز آمد، امّا در تدبير لاحق‌ كه‌ شكستن‌ مقام‌ علمي‌ و معنوي‌ امام‌ در نزد عامّه‌ باشد، شكست‌ خورده‌ و امر را باخت‌ و شديداً نگران‌ شد كه‌ امر ولايت‌ امام‌ رضا عليه‌السّلام تنومند گردد و اكثريّت‌ مردم‌، شيعيان‌ او شوند، و بنابراين‌ مملكت‌ او در معرض‌ خطر قرار گيرد. در اين‌ صورت‌ با حيله‌ نمودن‌ بر عليه‌ او به‌ وسيلۀ سمّ كه‌ در انگور پنهان‌ نموده‌ بود، آن‌ حضرت‌ مسموماً در طوس‌ از دنيا رخت‌ بربست‌، و در همان‌ طوس‌ در قبّۀ هارون‌ در جلوي‌ قبرش‌ مدفون‌ گرديد.

قبر هارون‌ مندرس‌ شد، و قبر امام‌ رضا ظاهر گرديد، و مقصد زوّارِ شيعه‌ از اطراف‌ شهرها و نواحي‌ بعيده‌ قرار گرفت‌.

در عصر امام‌ رضا عليه‌السّلام، شيعه‌ نشاط‌ و انبساطي‌ يافتند، و به‌ ولاء اهل‌ بيت‌ جهاراً سخن‌ مي‌گفتند، و كلمه‌ و شأنشان‌ بالا گرفت‌، بخصوص‌ كه‌ خود مأمون‌ به‌ ولاء ايشان‌ جهاراً و علناً ندا در مي‌داد.

مأمون‌ ارباب‌ كلام‌ و متكلّمين‌ را جمع‌ مي‌نمود، و در باب‌ خلافت‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام با آنها مناظره‌ مي‌كرد، و حُجَج‌ و براهين‌ متكلّمان‌ عامي‌ مذهب‌ را با شمشير برّان‌ براهينش‌ قطع‌ مي‌كرد، وليكن‌ پس‌ از آنكه‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌السّلام را سمّ  خورانيد و صداي‌ جرسهاي‌ علويّين‌ و شيعيان‌ خاموش‌ شد، آن‌ باب‌ مناظرات‌ را به‌كلّي‌ مسدود نمود، گويا أصلاً آن‌ محاجّه‌ها در صفحۀ تاريخ‌ نبوده‌ است‌، وآن‌ حُجَّتها أبداً در عالم‌ ظهور و بروزي‌ نداشته‌ است‌.

 

1. حضرت‌ امام‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرّضا 7 در سنۀ 153 و يا 148 در مدينه‌ متولد گرديد، و در طوس‌ در هفدهم‌ از شهر صفر سنۀ 203 به‌ طور كشته‌ شدن‌ با سمّ مأمون‌ رحلت‌ نمود، و همان‌ موضعي‌ كه‌ امروز قبرشان‌ مزار است‌، و از هر صوب‌ وجهتي‌ به‌ زيارتش‌ مي‌روند، مدفون‌ گرديد.

2. اين‌ بيعت‌ در همان‌ سال‌ قدوم‌ حضرت‌ از مدينه‌ بود كه‌ سنۀ 201 باشد. مأمون‌ در سنۀ 202 دختر خود امّ حبيبه‌ را به‌ نكاح‌ حضرت‌ درآورد، و در ماه‌ دوم‌ از سنۀ 203 آنحضرت‌ را با خورانيدن‌ سمّ به‌ قتل‌ رسانيد.

3. طبري‌ در «تاريخ‌ الاُمم‌ و الملوك‌» از طبع‌ دارالمعارف‌ مصر، ج‌ 8 ص‌ 564 تا ص‌ 568 و ابن‌اثير در «الكامل‌ في‌ التاريخ‌» طبع‌ ادارة‌ الطّباعة‌ المنيريّة‌ ج‌ 5 ص‌ 191 تا ص‌ 193 و ابن‌ كثير در «البداية‌ و النهاية‌» ج‌ 10 ص‌ 248 تا ص‌ 250 در حوادث‌ سنۀ 202 و 203 ذكر نموده‌اند كه‌: حضرت‌ علي‌ بن‌ موسي‌ عليهما‌السّلام به‌ مأمون‌ خبر داد كه‌ از هنگامي‌ كه‌ برادرش‌ محمد كشته‌ شده‌ است‌ مردم‌ در فتنه‌ و كشتار بسر مي‌برند و فضل‌ بن‌ سهل‌ اخبار را از او پنهان‌ مي‌دارد و بني‌عباس‌ كه‌ اهل‌ بيت‌ مأمون‌ به‌ شمار مي‌آيند چيزهائي‌ را بر او اشكال‌ مي‌گيرند و مي‌گويند: مأمون‌ مسحور و مجنون‌ شده‌ است‌ و چون‌ اين‌ مطالب‌ را ديده‌اند با عمويت‌: ابراهيم‌ بن‌ مهدي‌ به‌ خلافت‌ بيعت‌ كرده‌اند. مأمون‌ گفت‌: با او به‌ خلافت‌ بيعت‌ ننموده‌اند فقط‌ او را امير خود براي‌ ادارۀ امورشان‌ كرده‌اند بنابر آنچه‌ كه‌ فضل‌ به‌ من‌ خبر داده‌ است‌. حضرت‌ به‌ مأمون‌ فهماندند كه‌: فضل‌ به‌ او دروغ‌ گفته‌ و غشّ نموده‌ است‌ و الآن‌ آتش‌ جنگ‌ در ميان‌ ابراهيم‌ و حسن‌ بن‌ سهل‌ شعله‌ور است‌، و مردم‌ چند چيز را بر تو ايراد دارند: منصب‌ امارت‌ او را در بغداد، و منصب‌ وزارت‌ برادرش‌ سهل‌را و منصب‌ مرا و منصب‌ بيعتي‌ را كه‌ براي‌ من‌ پس‌ از خودت‌ گرفته‌اي‌! مأمون‌ گفت‌: از اهل‌ لشكر من‌ كسي‌ هست‌ كه‌ از اين‌ وقايع‌ باخبر باشد؟ حضرت‌ فرمود: يحيي‌ بن‌ معاذ و عبدالعزيز بن‌ عمران‌ و عده‌اي‌ از وجوه‌ سپاهيان‌! مأمون‌ گفت‌: آنان‌ را بر من‌ وارد كن‌ تا بپرسم‌ از آنها آنچه‌ را بيان‌ نمودي‌! حضرت‌ ايشان‌ را وارد ساخت‌ و عبارت‌ بودند از يحيي‌ بن‌ معاذ، و عبدالعزيز بن‌ عمران‌، و موسي‌، و علي‌ بن‌ أبي‌ سعيد (خواهرزادۀ فضل‌) و خَلَف‌ مصري‌. مأمون‌ از آنان‌ پرسيد از مطالب‌ مشروحه‌. همگي‌ از گفتن‌ امتناع‌ نمودند مگر آنكه‌ مأمون‌ از ناحيۀ گزند سهل‌ براي‌ ايشان‌ امان‌ نامه‌ بنويسد. مأمون‌ ضامن‌ شد و براي‌ هر يك‌ از آنها جداگانه‌ به‌ خط‌ خود أمان‌ نامه‌ نوشت‌ و به‌ آنها داد. آنان‌ از جميع‌ فتنه‌هاي‌ واقعه‌ او را مطلع‌ كردند و مشروحاً بيان‌ نمودند، و به‌ او خبر دادند كه‌ اهل‌ او (عباسيون‌) و موالي‌ او و سرلشگران‌ او بسيار از چيزها را ايراد گرفته‌ و در غضب‌ آمده‌اند. و خبر دادند به‌ او كه‌ فضل‌ امر هَرْثَمَه‌ را بر او تدليس‌ كرده‌ است‌. هرثمه‌ آمده‌ است‌ كه‌ مأمون‌ را نصيحت‌ كند و او را از اموري‌ كه‌ بر عليه‌ او صورت‌ مي‌گيرد مطّلع‌ گرداند كه‌ اگر مأمون‌ تدارك‌ امر خود را ننمايد خلافت‌ از دست‌ او بيرون‌ مي‌رود.

فضل‌ كسي‌ را گماشته‌ تا هرثمه‌ را بكشد و مطلب‌ او پنهان‌ بماند. چون‌ مطلب‌ بر مأمون‌ محقّق‌ شد امر كرد تا به‌ سمت‌ بغداد كوچ‌ كنند وقتي‌ كه‌ امر مأمون‌ به‌ حركت‌ به‌ بغداد صادر شد. سهل‌ از بعضي‌ از جريانها مطلع‌ گرديد و بر آنان‌ كه‌ به‌ مأمون‌ خبر داده‌ بودند سخت‌ برآشفت‌ تا به‌ جائي‌ كه‌ بعضي‌ را تازيانه‌ زد و بعضي‌ را زندان‌ كرد و موهاي‌ محاسن‌ بعضي‌ را كند. مأمون‌ از شهر مرو به‌ سرخس‌ آمد. در آنجا چهار تن‌ از لشكريان‌ مأمون‌ در حمام‌ سرخس‌ به‌ اسامي‌: غالب‌ مسعودي‌ أسود، و قسطنطين‌ رومي‌، و فرج‌ ديلمي‌، و موفّق‌ صقلبي‌ بر سهل‌ هجوم‌ آوردند و با شمشيرها آنقدر به‌ او زدند تا بمرد. آنها فرار نمودند و مأمون‌ در طلبشان‌ فرستاد و براي‌ كسي‌ كه‌ آنها را بياورد ده‌ هزار دينار جايزه‌ قرار داد. عباس‌ بن‌ هيثم‌ بن‌ بزرگمهر دينوري‌ ايشان‌ را به‌ حضور مأمون‌ آورد. آنها به‌ مأمون‌ گفتند: تو ما را امر به‌ كشتن‌ او كردي‌! مأمون‌ امر كرد تا گردنهايشان‌ را زدند..... سپس‌ فرستاد دنبال‌ عبدالعزيز بن‌ عمران‌، و علي‌، و موسي‌، و خلف‌ و از كشته‌ شدن‌ سهل‌ استعلام‌ كرد. آنان‌ همگي‌ اظهار بي‌اطّلاعي‌ نمودند. مأمون‌ قبول‌ نكرد و هر چهار نفرشان‌ را بكشت‌ و سرهايشان‌ را به‌ واسط‌ به‌ سوي‌ حسن‌ بن‌ سهل‌ فرستاد، و به‌ وي‌ اعلام‌ نمود كه‌ چه‌ مصيبتي‌ در اثر كشته‌ شدن‌ سهل‌ به‌ او رسيده‌ است‌! و حسن‌ را به‌ جاي‌ سهل‌ وزير خود ساخت‌ و نامۀ مأمون‌ به‌ دست‌ حسن‌ رسيد و او را حالت‌ هيجان‌ و آشفتگي‌ دست‌ داد به‌ طوري‌ كه‌ او را در قيد مي‌بستند و در اطاق‌ آهنين‌ نگه‌ مي‌داشتند. و چون‌ مأمون‌ از سرخس‌ بيرون‌ آمد متوجه‌ طوس‌ گرديد و چند روزي‌ را در كنار قبر پدرش‌ بسر آورد. حضرت‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرّضا انگور بسياري‌ خورد و ناگهاني‌ از دنيا رفت‌ و اين‌ در آخرين‌ روز از ماه‌ صفر بوده‌ است‌. مأمون‌ امر كرد تا او را در كنار بدن‌ رشيد دفن‌ كردند (سه‌ روز مأمون‌ در كنار قبر خيمه‌ زد و در آن‌ خيمه‌ بسر مي‌برد و غير از آب‌ و نان‌ و نمك‌ نسائيده‌ غذا نمي‌خورد، و پابرهنه‌ در دنبال‌ جنازۀ حضرت‌ حركت‌ مي‌نمود و گفت‌: مَنْ لي‌ بَعدك‌ يا أباالحسن‌؟! «اي‌ أبوالحسن‌!! من‌ بعد از تو بي‌كس‌ شده‌ام‌!» مأمون‌ حضرت‌ امام‌ رضا را خاك‌ كرد و در ماه‌ ربيع‌ الاوّل‌ به‌ حسن‌ بن‌ سهل‌ نامه‌ نوشت‌ و او را از مرگ‌ علي‌ بن‌ موسي‌ بن‌ جعفر: با خبر كرد و او را مطلع‌ نمود از مقدار غم‌ و مصيبتي‌ كه‌ در فوت‌ او براي‌ وي‌ رخ‌ نموده‌ است‌ و نامه‌اي‌ هم‌ به‌ بني‌ عباس‌ و موالي‌ و اهل‌ بغداد نوشت‌ و آنان‌ را از موت‌ علي‌ بن‌ موسي‌ آگاه‌ كرد. و گفت‌: اينك‌ داخل‌ در اطاعت‌ من‌ آئيد چرا كه‌ آن‌ كس‌ كه‌ شما اطاعتش‌ را بعد از مردن‌ من‌ مكروه‌ مي‌داشتيد الآن‌ از دنيا رفته‌ است‌. ما در اينجا از مقدار و كيفيّت‌ غَدر مأمون‌ به‌ خوبي‌ اطلاع‌ مي‌يابيم‌ كه‌ چگونه‌ فضل‌ بن‌ سهل‌ را در حمام‌ سرخس‌ مي‌كشد و براي‌ إخفاء جرم‌ و جنايت‌ خود چهار قاتل‌ او و سپس‌ چهار نفر بي‌گناه‌ دگر را مي‌كشد و به‌ عنوان‌ قاتل‌ سرهايشان‌ را به‌ نزد برادر مقتول‌: حسن‌ بن‌ سهل‌ مي‌فرستد و او را وزير خود مي‌نمايد و خود را در كشته‌ شدن‌ سهل‌ مصيبت‌ زده‌ و غمدار مي‌داند. همچنين‌ در موت‌ حضرت‌ امام‌ رضا كه‌ به‌ واسطۀ انگور مسموم‌ او را مي‌كشد آنگاه‌ در پشت‌ جنازۀ وي‌: مَنْ لِي‌ بَعْدَكَ يا أباالحسن سر مي‌دهد! در اينجا مناسب‌ است‌ داستاني‌ را از مأمون‌ پس‌ از كشتن‌ برادرش‌: محمدامين‌ در اينجا بياوريم‌ كه‌ چگونه‌ بعد از اين‌ واقعه‌ او به‌ ديدن‌ مادر محمد: زبيده‌ رفت‌ و هر دو گريستند و مأمون‌ جدّاً خود را از قتل‌ وي‌ تبرئه‌ مي‌كرد و آن‌ زن‌ فهميده‌ چه‌ اشعاري‌ را به‌ كنيزكان‌ محمد ياد داده‌ بود كه‌ در حضور مأمون‌ تغنّي‌ كنند: محمود جارالله‌ زمخشري‌ در كتاب‌ «ربيع‌ الابرار و نصوص‌ الاخبار»، ج‌ 4 ص‌ 264 گويد: مأمون‌ بر زبيده‌ (*) وارد شد كه‌ او را بر كشته‌ شدن‌ پسرش‌: أمين‌ تسليت‌ گويد. مدّتي‌ هر دو با هم‌ گريستند، و مأمون‌ خودش‌ را از قتل‌ وي‌ تبرئه‌ كرد. زبيده‌ او را سوگند داد تا نهار را بماند ونزد او صرف‌ كند. چون‌ مأمون‌ از صرف‌ نهار فارغ‌ گرديد، كنيزان‌ مغنّية‌ محمد را نزد مأمون‌ آورد تا براي‌ وي‌ تغنّي‌ كنند و اشاره‌ به‌ يك‌ نفر از آنها نمود. آن‌ كنيزك‌ به‌ اشعار وليد بن‌ عقبه تغنّي‌ كرد:

هُم‌ قَتَلوه‌ كَيْ يكونوا مَكانَه‌                 كَمَا غَدَرَتْ يوماً بِكِسْري‌ مَرَازِبُه‌ (1)

فَإلاّيكونوا قاتليه‌ فإنَّه‌                          سَوَاءٌ علينا مُمْسِكَاه‌ و ضاربُه‌ (2)

1- «ايشانند كه‌ عثمان‌ را كشتند تا بجايش‌ نشينند همان‌ طور كه‌ كسري‌ خسروپرويز را آلتها و شمشيرهاي‌ خود او كشتند، و خواصّ و ملازمان‌ به‌ او غدر كردند (چون‌ كشندۀ او پسرش‌ شيرويه‌ بود با شمشير خاصّ او كه‌ سلطان‌ هند براي‌ او هديه‌ فرستاده‌ بود).

2- و اگر ايشان‌ مباشرةً متصدّي‌ قتل‌ او نشده‌اند براي‌ ما تفاوتي‌ وجود ندارد ميان‌ آن‌ دو نفري‌ كه‌ او را گرفتند و ميان‌ آن‌ يك‌ نفري‌ كه‌ به‌ او ضربت‌ زد.»

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی