فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  پنجشنبه  9 فروردين 1403 - الخمیس  16 رمضان  1445 - Thers  28 Mar 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > تازه ترين مطالب > بخشهایی از زندگانی پر برکت حضرت صدّیقۀ طاهره سلام الـله علیها و اصل تولّی و تبرّی

بخشهایی از زندگانی پر برکت حضرت صدّیقۀ طاهره سلام الـله علیها و اصل تولّی و تبرّی


 

_______________________________________________________________

هو العليم

مقالۀ پیش رو نگاهی است اجمالی به بخشهایی از زندگانی پر برکت حضرت صدّیقۀ طاهره سلام  الـله علیها و اصل تولّی و تبرّی که از کتب امام شناسی، معادشناسی و رسالۀ مودّت از تألیفات حضرت علامه آیت الـله حاج سید محمد حسین حسین طهرانی، بصورت مجمل و خلاصه خدمت مخاطبین محترم ارائه می گردد.

_______________________________________________________________

    

مقدمه

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‏
بِسْمِ  الـله الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ


وَ (صَلَواتُ  الـله وَ مَلَآئِكَتِهِ وَ حَمَلَةِ عَرْشِهِ وَ جَميعِ خَلْقِهِ مِنْ أَرْضِهِ وَ سَمآئِهِ) عَلَى الْجَوْهَرَةِ الْقُدْسيَّةِ فى تَعَيُّنِ الإنْسيّةِ.صورَةِ النَّفْسِ الْكُلّيَّةِ، جَوادِ الْعالَمِ الْعَقْليّةِ، بَضْعَةِ الْحَقيقَةِ النَّبَويَّةِ، مَطْلَعِ الانْوارِ الْعَلَويَّةِ، عَيْنِ عُيونِ الاسْرارِ الْفاطِميَّةِ.النّاجيَةِ الْمُنْجيَةِ لِمُحِبّيها عَنِ النّارِ. ثَمَرَةِ شَجَرَةِ الْيَقينِ، سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينِ. الْمَعروفَةِ بِالْقَدْرِ، الْمَجْهولَةِ بِالْقَبْرِ. قُرَّةِ عَيْنِ الرَّسولِ، الزَّهْرآءِ الْبَتولِ؛ عَلَيْها الصَّلَوةُ وَ السَّلامُ. [1]
«درود و تحيّات بى شائبۀ خداوند و فرشتگان و حاملين عرش و جميع عالم آفرينش او، از زمينى و آسمانى، بر آن پاكيزه گوهر قدس باد، كه با تجرّد قدسيّه در هيئت انسيّه، عالم بشريّت را زينت داده است. آن حقيقت طاهره، خود صورت نفس كلّى و بخشنده و نيرو آورنده عالم عقلى است. پاره اى از حقيقت احمدى، و مَطلَع و مَشرِق انوار علوى است. و اصل و منبع سرچشمه‏هاى اسرار مكنونۀ فاطمى است. رستگار و آزاد كنندۀ محبّين خود از آتش است، و جوهره و ثمرۀ درخت معرفت و يقين، و بزرگ بانوى بانوان عالمين. قدرش معلوم و معروف، و قبرش پنهان و مجهول است. نور ديدۀ رسول  الـله، و نام گرامى و لقب سامى‏اش فاطمۀ زهراء و بتول عذراء است؛ كه درود و سلام خدا بر او باد.
‏قال  الـله الحکیم فی محکم کتابه الکریم:
ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ  الـله عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ  الـله غَفُورٌ شَكُورٌ (23)أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى‏ عَلَى  الـله كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ  الـله يَخْتِمْ عَلى‏ قَلْبِكَ وَ يَمْحُ  الـله الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (24)وَ هُوَ الَّذي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (25)وَ يَسْتَجيبُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ (26)«اين همان [پاداشى‏] است كه خدا بندگان خود را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند [بدان‏] مژده داده است. بگو: «به ازاى آن [رسالت‏] پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى دربارۀ خويشاوندان.» و هر كس نيكى به جاى آورد [و طاعتى اندوزد]، براى او در ثواب آن خواهيم افزود. قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است.
آيا مى‏گويند: «بر خدا دروغى بسته است؟» پس اگر خدا بخواهد بر دلت مُهر مى‏نَهد؛ و خدا باطل را محو و حقيقت را با كلمات خويش پا برجا مى‏كند. اوست كه به راز دلها داناست.
و اوست كسى كه توبه را از بندگان خود مى‏پذيرد و از گناهان درمى‏گذرد و آنچه مى‏كنيد مى‏داند.
و [درخواستِ‏] كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند اجابت مى‏كند و از فضل خويش به آنان زياده مى‏دهد، و[لى‏] براى كافران عذاب سختى خواهد بود.»
أُمُّ أئِمَّةِ الْعُقولِ الْغُرِّ بَلْ                              امُّ أبيها وَ هْوَ عِلَّةُ الْعِلَلْ‏
روحُ النَّبىِّ فى عَظيمِ الْمَنْزِلَهْ                      وَ فى الْكِفآءِ كُفْوُ مَنْ لا كُفْوَ لَهْ‏
تَمَثَّلَتْ رَقيقَةَ الْوُجود                                لطيفَةٌ جَلَّتْ عَنِ الشُّهودِ
تَطَوَّرَتْ فى أفْضَلِ الاطْوارِ                           نَتيجَةُ الادْوارِ وَ الاكْوارِ
تَصَوَّرَتْ حَقيقَةُ الْكَمالِ                              بِصورَةٍ بَديعَةِ الْجَمالِ‏
فَإنَّها الْحَوْرآءُ فى النُّزولِ                              وَ فى الصُّعودِ مِحْوَرُ الْعُقولِ‏
يُمَثِّلُ الْوُجوبَ فى الإمْكانِ                          عَيانُها بِأحْسَنِ الْبَيانِ‏
فَإنَّها قُطْبُ رَحَى الْوُجودِ                             فى قَوْسَىِ النُّزولِ وَ الصُّعودِ
و، لَيْسَ فى مُحيطِ تِلْكَ الدّآئِرَهْ                     مَدارُها الاعظَمُ إلّا الطّاهِرَهْ
«او مادر امامان، عقول روشن و درخشان است، بلكه مادر پدر خودش است، در حاليكه آن پدر، علّة العلل است.
او در ارْزَنْدگى مقام، روح پيامبر است. و در همسرى و همتائى، همتاى كسى است كه همتا ندارد.
او در ظرائف و رقائق وجود، متمثّل گرديده است و لطيفه اى است كه از مقام شهود و ادراك بسى بالاتر است.
او در با فضيلت‏ترين اطوار، صورت گرفته است و نتيجه و خلاصۀ ادوار و اكوار است.
حقيقت كمال در بى سابقه‏ترين صورت زيباى خود شكل گرفته است.
او در عالم نزول، حوراء است و در مراتب صعود، محور عقل‏ها و انديشه ها.
او با واقع و عيان خود، به احسن بيان و بيّنه، عالَمِ وجوب را در عالم امكان تمثيل كرده است.
او قطب آسياى عالم وجود است، چه در قوس نزول و چه در قوس صعود.
آرى! در محيط اين دائرۀ نزول و صعود، مدار اعظم و اوسعى غير از فاطمۀ طاهره نيست‏! [2]

    

انبیاء هیچ مزدی در برابر رسالت خود از مردم نخواستند

جاى ترديد و شبهه نيست كه جميع انبياء و پيغمبرانى كه از ساحت مقدّس ربوبى برانگيخته شده‏اند، از امّت خود هيچگونه مزد و پاداشى طلب ننموده‏اند و هيچ حقّى از حقوق مردم برای خود ذخيره نكرده‏اند و هيچ كس را به استخدام و بيگارى نگرفته‏اند.
در قرآن مجيد در پنج مورد در سورۀ 26: شعرآء، آيات 109، 127، 145، 164 و 180 كه شرح حال حضرت نوح و لوط و هود و صالح و شعيب بيان شده، به يك نَسَق و منوال پاسخ آنها را به قوم خود بيان مي كند كه هر يك از آنها گفتند: وَ مَآ أَسَلُئكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى‏ رَبِّ الْعلَمِينَ. [3]
آرى حقّ مطلب همين است كه پيمبران از امّت خود و غير آنها اجرى‏ نخواهند و مزدى طلب ننمايند؛ چون مزد هر كس بر عهدۀ كسى است كه او را اجير كرده و مأموريّت داده است. پيمبران از جانب خدا آمده‏اند و دعوت آنها مبنى بر وحى و اتّصال به عالم غيب بوده است، بنابراين مزد آنان نيز بر باعث و آمر آنان، يعنى خداوند تبارك و تعالى است.
و اين حقيقت را مى‏توان دليل بر صحّت نبوّت و دعوى پيغمبرى گرفت؛ چون كسى كه از ناحيۀ غير خدا بر مردم حكومت كند، خواهى نخواهى براى منظور و مقصدى حكومت مي كند، همان منظور و مقصد اجر و مزد او خواهد بود و وصول به آن هدف، پاداش و جزاى او محسوب مى‏شود.
    

انبیاء از مردم مزد نخواستند زیرا حجاب قلب آنها مرتفع گشته بود و اعمال آنان خالصا لوجه  الـله بود

فقط پيمبرانند كه چون حجاب قلب آنها مرتفع گشته و به أسرار عالم اطّلاع پيدا نموده و رمز موت و حيات و تكامل را دريافته و از عوالم و منازل سلوك به وطن حقيقى رسيده و ابديّت را إدراك نموده‏اند و جان آنها با خداى خود مرتبط شده و گفت و شنود داشته‏اند، أعمال آنها فقط و فقط خالصاً لِوَجهِهِ الكَريم بوده و در مقابل زحمات و لطماتى كه در راه تبليغ شريعت و هدايت مردم بر خود هموار مي دارند مزدى نمى‏خواهند؛ مزد آنان فقط رضاى خدا و انجام مأموريّت و نفس هدايت مردم است و بس.
اگر بنا بشود پيمبرى براى خود مزد بخواهد آن حرّيّت و آزادى در تبليغ از دست مي رود، و خواه ناخواه جرأت تبليغ شديد در مقابل أفرادى را كه از آنها مزد گرفته ندارد؛ چون شرم و حيائى در شخص مورد إحسان پيدا مى‏شود كه او را در مقابل إحسان كننده پست و زبون مي كند و از قاطعيّت تبليغ ساقط مى‏نمايد.
نوح پيغمبر به امّت خود مي گويد: فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَلْتُكُم مِن أجْرٍ . [4] در اينصورت هر كه خواهد دعوت را مى‏پذيرد و هر كه خواهد نمى‏پذيرد، و پيغمبر در مقابل أفراد متمرّد شرم و حيائى ندارد و خود را رهين منّت آنان نمى‏بيند و جدّاً آنها را مورد مؤاخذه و عتاب قرار مى‏دهد.حضرت رسول أكرم محمّد بن عبد الـله صلّى  الـله عليه وآله وسلّم نيز از اين حكم كلّى استثناء نشده‏اند و از مردم هيچ تقاضاى مزدى ننموده‏اند. در سوره أنعام كه مكالمه آن حضرت را با قوم خود بيان مى‏فرمايد، خداوند به آن حضرت امر ميكند كه: قُل لَآأَسَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى‏ لِلْعلَمِينَ . [5] ‏پيغامبر عظيم الشّأن نيامده تا آنكه بارى بر گُردۀ مردم بگذارد و در مقابل دعوى نبوّت، آنها را به تعب بيندازد و حاصل كار و دسترنج آنها را ببرد و از كار و كسب آنان به نفع خود استفاده كند؛ قُلْ مَآ أَسَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ. [6] «بگو من از شما مزدى نمى‏خواهم و شما را به سختى و رنج نمى‏افكنم، و من از نزد خود چيزى نمى‏آورم و سخنى نمى‏گويم.»
در دو جاى قرآن يكى در سورۀ طور، و ديگر در سورۀ قلم كه خداوند مشركين و متمرّدين را مورد مؤاخذه و خطاب قرار مي دهد و شديداً آنها را در عدم پذيرش دعوت حضرت رسول عتاب مي كند مى‏فرمايد: أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُون‏. [7] « (چرا اين مردم متمرّد از پذيرش دعوت تو سر باز مى‏زنند) مگر تو از آنها مزدى درخواست کردى كه آنان شانۀ خود را در أداء آن غرامت، سنگين ببينند؟»
ولى در آيات قرآن دو مورد به چشم مى‏خورد كه حضرت رسول أكرم صلّى  الـله عليه وآله وسلّم در مقابل نبوّت و زحمات رسالت مزد و اجر از امّت خود خواسته‏اند. بايد در اين دو مورد با دقّت مطالعه نمود و حقيقت را دريافت.
اوّل: درسورۀ فرقان: قُلْ مَآ أَسَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أن يَتَّخِذَ إِلَى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا. [8] «بگو اى پيغمبر من از شما مزدى طلب نمى‏كنم؛ مزد من همان راهيست كه مردم بسوى خداى خود بجويند و آن طريقى است كه بسوى‏ پروردگار خود پيدا كنند.»
دوّم: در سورۀ شورى: قُل لَآأَسَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى. «بگو اى پيغمبر من از شما مزدى نمى‏خواهم مگر آنكه با نزديكان من محبّت و مودّت بنمائيد.»
با دقّت و توجّه در اين دو آيۀ مباركه أوّلًا استفاده مى‏شود كه در حقيقت اين دو مسئله ای كه مورد استثناء قرار گرفته ‏اند، دو حقيقت جداگانه نداشته و در واقع دو استثناء بر عموم قُل لَآأَسَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا و قُلْ مَآ أَسَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وارد نشده است؛ بلكه حقيقت اين دو مستثنى يك چيز بيش نبوده ولى داراى دو عنوان و معرّف بوده است. در آيۀ اوّل راه پيدا نمودن بسوى خدا استثناء شده و در آيۀ دوّم مودّت ذوى القربى. اين دو عنوان داراى يك حقيقت واحده هستند؛ راه خدا همان موّدت ذوى القربى است و مودّت به ذوى القربى همان راهى است كه بنده براى وصول به مقام توحيد اتّخاذ مي كند.
و نتيجه بعد ازضمّ اين دو آيه به يكديگر چنين مى‏شود كه: اى پيغمبر بگو من از شما هيچ مزدى طلب نمى‏كنم مگر آنكه شما با مودّت به نزديكان من راهى بسوى خداى خود اتّخاذ كنيد.

    

مودّت ذوى القربى يگانه راه بسوى خداست و تنها راه بسوى خدا مودّت به ذوى القربى است و بس!

بنابراين با ملاحظۀ انحصار اين دو استثناء از عموم آيه، و ملاحظۀ اتّحاد اين دو معنى، نتيجه چنين مى‏شود كه: مودّت ذوى القربى يگانه راه بسوى خداست و تنها راه بسوى خدا مودّت به ذوى القربى است و بس! يعنى هر مسلمانى كه بخواهد مزد پيغمبر خود را داده باشد حتماً بايد در راه وصول به مقام توحيد و اتّصاف به صفات حضرت حقّ جلّ‏وعلا در تكاپو باشد و وصول بدين مقام و اتّصاف بدين صفات فقط و فقط در سايۀ مودّت به ذوى القربى‏حاصل خواهد شد.
و ثانياً اين استثناء منافات با عموم آيات دالّه بر عدم مزد و اجر ندارد؛ و به عبارت ديگر در واقع به مستثنى منه خود استثنائى نمى‏زند و به لسان اهل ادب استثناء منقطع است؛ زيرا آياتى كه دلالت دارد بر آنكه پيغمبران و پيغمبر اسلام اجر و مزد طلب نمى‏كنند، منظور اجر و مزدى است كه راجع به خود آنان باشد و عائد بر خود آنان گردد، و امّا اجر و مزدى كه عائد مردم شود كه همان اتّصاف به صفات ربوبى و خروج از عالم بهيميّت و وصول به ذروۀ انسانيّت است، منظور و مقصود هر پيغمبرى است و هدف پيغمبر اسلام نيز چنين بوده است.
هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمّيّنَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلّمُهُمُ الْكِتبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَللٍ مُبِينٍ* وَ ءَاخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. [9]
«اوست خدائى كه در ميان امّيّين برانگيخت از خود آنان رسولى را كه آيات خدا را بر آنان تلاوت كند، و دائماً آنها را در سير نفسانى نموّ و رشد بدهد، و از كتاب و أسرار عالم آفرينش و حقائق موجودات بدانها تعليم كند و همانا قبل از آن در گمراهى آشكارى به سر مى‏بردند. و نه تنها بر آنان بلكه بر كسانى هم كه در آن زمان نيامده و بعداً مى‏آيند نيز مقام رسالت دارد و آنها را بدين صراط رهبرى مي كند و خداوند عزيز و حكيم است.»
بنابراين، اين دو آيه كه در آنها استثناء واقع شده است يك حقيقت مسلّم را بيان مى‏كنند و آن علّت غائى و انگيزه رسالت و داعى بر بعثت است. و طبق آيۀ مذكوره در سورۀ جمعه و بعضى از آيات ديگر، علّت رسالت را بيان مي كند و نه چيز ديگرى را. و نتيجه چنين مى‏شود كه: تلاوت آيات خدا بر مردم و تعليم‏كتاب و حكمت و تزكيۀ آنان، راهى است بسوى خدا كه بواسطۀ مودّت با ذوى القربى، بسوى خدا خواهند پيمود و به مقام توحيد خواهند رسيد. و اين راجع به خود امّت پيغمبر أكرم است و عائد آنان خواهد بود؛ نه اجر و مزدى است كه به پيغمبر برسد، و موجب نقص ديگران و زيادى در مال و مآل و حيثيّت و جاه پيغمبر أكرم گردد؛ مانند پدرى كه به فرزندش بگويد: من در مقابل تمام رنجها و زحماتى كه در دوران طفوليّت و صباوت و جوانى براى تربيت و تعليم تو و براى سلامتى و دفع آفات از تو متحمّل شدم، هيچگونه پاداشى توقّع ندارم الّا آنكه يك فرد سالم با تربيت و منظّم و مؤدّب به آداب بوده باشى.
شاهد بر اين معنى آنكه خداوند تبارك و تعالى در سورۀ سبأ خطاب به پيغمبر أكرم نموده مى‏فرمايد: قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى  الـله. [10] «بگو آنچه مزد و پاداش، من از شما درخواست نموده‏ام براى خود شماست؛ مزد و اجرى كه عائد من گردد فقط بر خداست نه بر شما.»
حال بر سر اصل مطلب برويم و ببينيم چگونه خداوند مودّت به ذوى القربى را نتيجه و حاصل و مزد رسالت قرار داده است؟ مودّت به ذوى القربى چه تأثيرى در سلوك راه الهى دارد؟ چه رابطه‏اى بين راه خدا و بين محبّت آل محمّد است؟ آيا ممكن است كه انسان كاملًا به دستورات عملى پيغمبر أكرم عمل كند، نماز بپاى دارد، روزه بگيرد، جهاد بنمايد، حج بنمايد، و تمام تكاليف را يك به يك عمل كند، ولى به ذوى القربى مودّت نداشته باشد؟ آيا چنين فردى به مقام سعادت نائل خواهد آمد و به خداى خود راه پيدا خواهد نمود؟ يا نه، اين أعمال هنگامى نتيجه مى‏دهد كه با محبّت و مودّت ذوى القربى توأم باشد.
از ضمّ دو آيۀ سابق الذّكر به يكديگر استفاده نموديم كه پيمودن راه خدا همان مودّت اهل بيت است و بدون آن كسى راه به خداى خود نخواهد يافت.

    

محبّت عبارت است از جاذبۀ نفس و كشش روحى حبيب نسبت به محبوب.

حال در سرّ اين مطلب و تأثير محبّت در صلاح عمل و در روش تكاملى انسان بحث مى‏نمائيم و براى توضيح اين حقيقت مي گوئيم كه: محبّت عبارت است از جاذبۀ نفس و كشش روحى حبيب نسبت به محبوب. اين كشش به حَسَب أفراد و شرائط گوناگون مختلف است، و نيز از نقطه نظر تأثير محبوب و درجۀ فعّاليّت آن در نفس مُحبّ نيز متفاوت است. محبوب هر چه بوده باشد خواه انسان و يا حيوان و جماد و سنگ يا موجود ديگرى، به هر مقدار كه آثار جمال و محاسن او در نفس مُحبّ اثر بيشترى داشته باشد، به همان درجه اين قوّۀ كشش و جاذبه در مُحبّ شديدتر خواهد بود و تعلّق نفس مُحبّ به محبوب بيشتر خواهد شد.
و چون صفات و آثار هر موجود از توابع و لوازم نفس و روح آن موجود است، بنابراين به علّت اين جاذبه و كشش روحى نفس محبّ به محبوب، آثار و صفات محبوب در محبّ منعكس خواهد شد، تا به سر حدّى كه اگر جاذبۀ بين دو نفس به اندازه‏اى باشد كه در هر حال از يكديگر غفلت نداشته باشند، گوئى آن دو، چنان نفسهايشان در هم آميخته و به يكديگر جوش خورده و متّصل و يا متّحد شده است كه هر دو داراى نفس واحدى شده‏اند.

    

سریعترین راه اتّصال به عالم معنا و حقیقت هستی محبت اولیاء خداست

در اين حال تمام آثار و صفات محبوب در محبّ طلوع مي كند؛ چون بنا به فرض، اين آثار، آثار محبوب است؛ و بنابر رابطۀ محبّت و جاذبۀ روحى مُحبّ، نفس محبوب در كارگاه وجودى مُحبّ حُكمفرما مى‏شود و بجاى نفْس او آمر و ناهى خواهد بود؛ و در اين صورت به تَبَع نفس محبوب، آثار و صفات آن نيز در نفس محبّ پيدا خواهد شد؛ و اين راه سريعترين راه اتّصال به ارواح طيّبه است.بارى، اثر عشق و محبّت و طلوع آثار و صفات محبوب به سبب جاذبۀ روحى محبّ در نفس او بسيار مشهود و روشن است. در اين باب سيَر و تواريخ داستانها آورده‏اند و كم و بيش براى خودِ أفرادى كه دچار محبّت شده‏اند واضح و روشن است.
حال که اين مقدّمه واضح شد مي گوئيم : اگر كسى محبّت به شخص ستمگر و ظالمى داشته باشد گرچه او خود نيز مايل به ستم و تجاوز نباشد، ولى‏ خود به خود روحيّۀ ظالمانه در او پيدا مى‏شود. و اگر كسى محبّت به شخص عادل و منظّم و مستقيمى داشته باشد كه طهارت و تقوى در روح او مُهر خورده و به باطن او سرايت كرده است، خود به خود داراى صفت عدالت و استقامت و طهارت خواهد شد.

    

اکتساب صفات الهی بدون تحصیل محبت خداوند متعال محال است

بنابراين بر أفرادى كه طالب راه خدا هستند لازم و حتم است كه خود را به صفات خدا درآورند و اين معنى بدون تحصيل محبّت خداوند محال است؛ يعنى اگر كسى در تمام عمر به كارهاى خير مشغول باشد و از بدى‏ها اجتناب كند، ولى محبّت خدا را در دل نپروريده باشد، جان او از صفا و وفا كاملًا تهى بوده و مانند قبرى است كه روى آنرا با نقش و نگار زينت نموده باشند.
جان و حقيقت انسان همان قوّۀ جاذبه و كشش روحى اوست و گرنه با ديوار ساكن و قبر خراب چه تفاوتى دارد. عمل صالح كه از جان زنده و روح صفا و محبّت بر نخيزد چون گوشوار و دستبندی است كه در دست مرده و در گوش او آويزند. ولى اگر با محبّت توأم شد، مانند زينتى كه به انسان زنده آرايش دهند، موجب كمال و مزيّت او خواهد بود.
محبّ خدا بواسطۀ أعمال نيك، دائماً محبّت خدا را در دل خود شديد مي كند و با مخالفت هواى نفس و موافقت رضاى محبوب عشق خدا را در دل زياده مي گرداند، تا به حدّى كه مورد رضاى او واقع شده، از هواى خود بيرون آمده، به هواى دوست زنده است. در اين حال خدا در وجود او حكومت مي كند، تمام أعمال و رفتارش خود به خود به اراده خدا خواهد شد؛ كأنّه از خود خالى گرديده و از خدا سرشار است. از حركت به خود دست كشيده و به حركت خدا متحرّك است.
در «روضه كافى» مرحوم كلينى از علىّ بن إبراهيم، از پدرش، از علىّ بن أسباط، از أئمّه عليهم السّلام در ضمن پندها و مواعظ حضرت بارى جلّ و علا به حضرت عيسى بن مريم عليهما السّلام روايت مي كند كه:
يَا عِيسَى أُوصِيكَ وَصِيَّةَ المُتَحَنِّنِ عَلَيْكَ بِالرَّحْمَةِ حَتَّى حَقَّتْ لَكَ مِنِّى الْوِلَايَةُ بِتَحَرِّيكَ مِنِّى الْمَسَرَّةَ. [11]
«اى عيسى مانند شخصى كه از روى محبّت و ترحّم و شفقت در مقام اندرز و پند و نصيحت تو در آيد، تو را وصيّت مي كنم، تا آنكه قوّه طلب در تو زياد گردد و در جستجوى رضا و محبّت من درآئى؛ و در اين حال ولايت من در وجود تو حكمفرما خواهد شد و به تمام صفات و اسماء من متّصف خواهى گشت.»
دين مقدّس اسلام كه خاتم اديان است و از نقطه نظر روابط روحى و طبيعى كاملترين نظامات و دستورات را متكفّل است نيز ميزان صحّت و سلامت أعمال را بر معيار محبّت اندازه‏گيرى كرده است، و سريع‏ترين راه را براى وصول به مقام انسانيّت و توحيد در جلوى راه بشر قرار داده است؛ و آن محبّت به رسول خدا و أقارب آن حضرت است.

    

اهل بیت عصمت و طهارت به حیات عقل زنده وبه نور خدا منوّر اند

مقصود از أقارب أفرادى هستند كه به مقام طهارت مطلق در آمده، و طهارت در جان و روح و خيال و نفس و عقل و در سرّ و سويداى آنان رسوخ نموده، از تمام شوائب شرك بر آمده، و در هيچ موطنى از مواطن نفس آنان غير از خدا و آثار و صفات او چيزى را نتوان يافت؛ أفرادى هستند كه در هر حال چشم از عوالم كوتاه و ظلمانى طبيعت برداشته و به جمال أبديّت دوخته‏اند؛ افرادى هستند كه حكومت شهوت و غضب و خيال در وجود آنها مفهومى ندارد، پيوسته به حيات عقل زنده و به نور خدا منوّر و به مقام بلوغ و كمال انسانى رسيده‏اند؛ أفرادى هستند كه به علّت عبور از مراحل كوتاه و تاريك هوى، ديگر در افق آنان شوائب نفس أمّاره و ميل حيوانى و حيات حسّ و توابع آنها نيست. آنان در حرم امن و امان الهى سكنى گزيده‏اند و به نور حقّ، منوّر شده‏اند و گناه كه لازمۀ آن غفلت است در آنها مصداقى ندارد. آنان به طهارت حضرت حقّ، مطهّر و به عصمت ذات مقدّس او معصوم گرديده‏اند.

    

محبّ خاندان عصمت، اهل عبادت و انفاق و ايثار جان و مال در راه خدا خواهد شد

بديهى است كه عشق و محبّت بدين افراد، انسان را به افق فكرى و وجودى آنها نزديك مي كند، و هر چه اين محبّت شديدتر گردد، انسان بدان افق نزديكتر مي گردد. و بالملازمه، صفات و روحيّات و اخلاق و بالأخره ملكات و عقائد پاك آنان در انسان ظهور خواهد نمود. محبّ خاندان عصمت، اهل عبادت و تقوى و ايثار و گذشت و انفاق و بذل جان و مال در راه خدا خواهد شد.محبّت مانند برقى كه بر خرمن بگذرد و ناگهان آنرا تبديل به كومۀ خاكستر كند، صفات رذيله از قبيل حسد، بخل، قساوت قلب، شَرَه، جُبن و غيره را در وجود محبّ مى‏سوزاند و بر باد فنا مى‏دهد؛ و معلوم است كه اين است راه خدا و بس. يعنى سريع‏ترين راه و بهترين و كامل‏ترين و آسانترين راه وصول به مقصد است.

    

اتکاء بر عمل خود بدون عشق به اهل بیت انسان را به هلاکت خواهد انداخت

بخلاف آنكه انسان بدون عشق و محبّت آنان بخواهد اين راه دور و دراز را به پاى خود و به اتّكاءِ عمل خود طى كند؛ هيهات كه به مقصد برسد. هر روز كه گامى جلو گذارد شوائب نفس امّاره و خواطر شيطانى، او را چند گام به عقب مى‏برد، و دائماً مانند حمار طاحونه به دور خود مى‏چرخد؛ و كُلَّما ازْدادَ سَيرُهُ لا يَزِيدُ مِنَ  الـله إلّابُعدًا. عاقبة الأمر با تلاش بسيار و زحمت فراوان با دست تهى، غارت زده، سرمايه از دست رفته، با هزاران حسرت و ندامت، دنيا را ترك گفته و جان مى‏سپارد.

    

شديدترين درجات گناه، توجّه و محبّت به اهل معاصى و دشمنان خداست

سابقاً ذكر شد كه اُسّ و مُخّ دين و طىّ راه خدا، محبّت به خدا و منسوبين به اوست و لذا بهترين و سريع‏ترين راه براى اين مقصود تحصيل محبّت است. و به عكس شديدترين درجات گناه، توجّه و محبّت به اهل معاصى و دشمنان خداست؛ چون محبّت به أفراد منحرف و ستمگر، اثر قساوت و شقاوت در دل می گذارد و دل را به نقش دل آنان منقّش می گرداند و بدين وسيله صفات و روحيّات آنان در دل ظهور و به تَبَع آن، كردار و أعمال آنان در انسان پيدا می شود.
لذا نفسِ محبّت به دنيا و زخارف زودگذر آن گناه شمرده شده است؛ كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ. [12] و محبّت به جمع‏آورى مال و ذخيره كردن آن گناه شمرده شده است؛ وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا. [13] و گذشته از آنكه مُنكرات يكايك گناه شمرده شده است، محبّت به كارهاى قبيح و انتشار آن در بين جامعۀ اسلامى و مؤمنين نيز گناه شمرده شده، بلكه چون اين محبّت خود مولّد گناه و سرچشمۀ پيدايش معاصى است داراى كيفرى بسيار سخت خواهد بود؛ إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفحِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَ ا لْأَ خِرَةِ وَ الـله يَعْلَمُ وَ أَنتُم لَاتَعْلَمُونَ. [14]و همچنين نفس محبّت به غير خدا، به محبّت استقلالى، و محبّت به بُتها و به أفرادى كه انسان آنها را مورد تبعيّت و اطاعت خود قرار می دهد و به عنوان شركاء خدا محسوب مى‏گردند، شديداً در قرآن مجيد مورد انتقاد قرار گرفته است؛ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ  الـله أَندَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبّ  الـله وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ. [15] و در مقابل اين آيات كه جدّاً انتقاد از محبّت دنيا و جمع مال و شركاى خدا و غيره مى‏كند، آياتى است كه بنحو أتمّ از محبّت به خدا و اولياى خدا تمجيد و تحسين مى‏نمايد؛ قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ  الـله فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ  الـله وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ.[16] «بگو اى پيغمبر: اگر محبّت به خداى داريد بايد از من پيروى كنيد تا بالنّتيجه شما نيز مورد محبّت خدا واقع شويد و گناهان شما را‏بيامرزد.»
معلوم مى‏شود كه محبّت به خدا گرانمايه‏ترين و شريفترين موهبت از مواهب الهى است كه او را خدا موضوع كلام قرار داده و بر آن اطاعت از رسول خدا را مترتّب نموده است، در حالي كه ممكن بود بگويد: اگر مى‏خواهيد بهشت برويد يا جهنّم نرويد، يا جامعۀ شما اصلاح گردد، يا داراى نفس متّقى و پاكيزه گرديد و غير اينها.ولى ملاحظه مى‏شود كه فقط محبّت به خدا را عنوان قرار داده و نفس اطاعت از رسول خدا را به عنوان لازم غير قابل انفكاك، ملازم آن قرار داده است. و در جائى كه مؤمنين را از ارتداد مى‏ترساند و به آنها از اين عاقبت وخيم بيم مى‏دهد و غناى خود و رسول خود را از ايمان و ارتداد آنان بيان مى‏فرمايد، جماعتى از مؤمنين را كه محبّت به رسول خدا دارند و رسول خدا به آنان محبّت دارد، معرّفى مى‏نمايد كه آنان پس از ارتداد شما ايمان خواهند آورد، و بهترين معرّف آنها در كمال و مزاياى انسانى محبّت آنها به رسول خدا است؛ يأاَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى  الـله بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ و أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكفِرِينَ . [17]
و در آيۀ ديگر محبّت به طهارت و تزكيه نفس را بهترين معرّف و شاهد مزايا و كمال افراد ميگيرد؛ لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَ الـله يُحِبُّ الْمُطَّهّرِينَ [18] . در اينجا خداوند به پيغمبرش امر مى‏كند كه در مسجد قبا نماز بگزارد و در آنجا قيام به عبادت كند؛ چون علاوه بر آنكه از روز اوّل بنيادش با تقوى پايه گذارى شده است، جماعتى از مؤمنين كه حبّ طهارت و صفاى باطن و ملاقات خدا را دارند، در آنجا به نماز و عبادت اشتغال مى‏نمايند.
و از همه بالاتر آنكه خداوند كسانى را كه با مبارزين با خدا و پيمبرش مودّت و دوستى بنمايند يكسره از زمرۀ مؤمنين اخراج كرده است، گرچه آن مبارزين فرزندان يا پدران يا برادران يا اهل و قبيله آنان باشند.

    

محبّت به دشمنان خدا چنان اثر قوى در نفس انسان مي گذارد كه به كلّى زمينۀ نفس را از ايمان خالى مى‏كند

معلوم مى‏شود محبّت به دشمنان خدا و رسول چنان اثر قوى در نفس انسان مي گذارد كه به كلّى زمينۀ نفس را از ايمان خالى مى‏كند و رائحه‏اى از آن باقى نمى‏گذارد. و در اين صورت أعمال صالحۀ انسان چون خس و خاشاكى خواهد بود كه در سرزمين خشك و بى‏آب و علف روئيده، هيچ بو و طراوتى و جمال و زيبندگى نخواهد داشت. مثال عمل صالح به انضمام محبّت به دشمنان دين، مثال گل و گياهى است كه در مَزابل روئيده باشد؛ اگر فرضاً ظاهرى فريبا داشته باشد ولى باطن و اصل آن متعفّن و زشت است.
لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ الْيَوْمِ الا خِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ  الـله وَ رَسُولَهُ‏و وَ لَوْ كَانُوا ءَابَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إخْوَ نَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولنِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمنَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهرُ خلِدِينَ فِيهَا رَضِىَ  الـله عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولنِكَ حِزْبُ  الـله أَلَآ إِنَّ حِزْبَ  الـله هُمُ الْمُفْلِحُونَ [19].
در اين آيۀ مباركه ملاحظه مى‏شود كه علاوه بر آنكه محبّين به دشمنان خدا را از صفّ مؤمنين بطور قاطع جدا مى‏كند، بهترين صفت مؤمنين و روشن‏ترين أثر روحى آنان را عدم محبّت به دشمنان خدا قرار داده كه بدين مناسبت دائماً از روح خدا بدانها افاضه می گردد و در بهشتهاى جاودان زيست خواهند نمود، آنان مورد رضاى خداى خود بوده و خود نيز از خداى خود راضى خواهند بود. و از همه بالاتر آنكه فقط و فقط اين دسته از مؤمنين را كه روحشان با صفت حبّ به خدا و رسول و عدم حبّ به دشمنان خدا و رسول آميخته شده است، حزب خدا معرّفى نموده و علناً سعادت و نجاح مطلق را منحصراً بدين افراد سپرده است.
در كتب أخبار، أبوابى راجع به حبّ و بغض وارد شده است. در اين أخبار كه مجموعاً مى‏توان گفت به حدّ تواتر رسيده است، اصل حبّ و بغض را از اصول دين شمرده و بقيّۀ أعمال صالحه را از متفرّعات آن قرار داده است.
أبوعُبَيده حَذّاء از حضرت صادق عليه السّلام روايت مي كند كه:
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إيمَانُهُ . [20]
حضرت فرمودند: «كسى كه براى خدا دوست داشته باشد هر كس يا هر چيزى را كه مورد محبّت خداست، و مبغوض بدارد هر كس يا هر چيزى را كه مورد بغض خداست، و در راه خدا بذل و اعطاء بنمايد؛ چنين مردى از افرادى است كه ايمان او به سرحدّ كمال رسيده است.»
و سعيد أعرج از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام حديث مي كند كه:
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الْإيمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِى  الـله وَ تُبْغِضَ فِى  الـله وَ تُعْطِىَ فِى  الـله وَ تَمْنَعَ فِى  الـله. [21] «حضرت صادق فرمودند كه: از محكمترين دستاويزهاى ايمان آن است كه دوست داشته باشى هر چه را كه خدا او را دوست دارد، و دشمن داشته باشى هر چه را كه خدا دشمن دارد، و عطا كنى در راه خدا هر چه را كه‏ خدا عطاى آن را دوست دارد، و منع كنى در راه خدا هر چه را كه خدا منع آنرامى‏پسندد.»
‏و نيز از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ  الـله صَلَّى  الـله عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ لِأَصْحَابِهِ: أَىُّ عُرَى الْإيمَانِ أَوْثَقُ؟ فَقَالُوا:  الـله وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: الصَّلَوةُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: الزَّكَوةُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: الصِّيَامُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: الْجِهَادُ.
فَقَالَ رَسُولُ  الـله صَلَّى  الـله عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ. وَ لَكِنَّ أَوْثَقَ عُرَى الْإيمَانِ الْحُبُّ فِى  الـله وَ الْبُغْضُ فِى  الـله وَ تَوَالِى أَوْلِيَآءِ  الـله وَ التَّبَرِّى مِنْ أَعْدَآءِ  الـله .
[22]
«حضرت صادق عليه السّلام از حضرت رسول اكرم صلّى  الـله عليه و آله و سلّم روايت كرده‏اند كه آن حضرت به اصحاب خود فرمودند: كداميك از دستاويزهاى ايمان محكمتر است؟ اصحاب گفتند: خدا و رسول خدا داناترند. و بعضى از اصحاب گفتند: نماز. و بعضى گفتند: زكات. و بعضى گفتند: روزه.و بعضى گفتند: حجّ و عمره. و بعضى گفتند: جهاد.
حضرت فرمودند: تمام اين امورى را كه ذكر نموديد داراى فضيلت و شرافتند، ولى محكمترين دستاويزهاى ايمان نيستند. و ليكن محكمترين دستاويز ايمان همان محبّت در راه خدا و بغض در راه خدا و دوست داشتن دوستان خدا و تبرّى و دورى از دشمنان خداست.» مرحوم راوندى مي گويد:
و إليه أشارَ الرّضا عليه السّلام بمَكتوبه: كُنْ مُحِبًّا لِأَ لِ مُحَمَّدٍ وَ إنْ كُنْتَ فَاسِقًا وَ مُحِبًّا لِمُحِبِّيهِمْ وَ إنْ كَانُوا فَاسِقِينَ.
«و به همين مطلب حضرت رضا عليه السّلام در نامۀ خود اشاره فرموده‏اند كه: دوستدار آل محمّد باش و اگرچه فاسق هستى، و دوستدار دوستداران آل محمّد باش گرچه دوستداران آنان فاسق باشند.»
و از تفسير عيّاشى روايت است كه بُرَيد بن معاوية العِجلىّ مى‏گويد كه:
كُنْتُ عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ إذْ دَخَلَ عَلَيْهِ قَادِمٌ مِنْ خُراسَانَ مَاشِيًا فَأخْرَجَ رِجْلَيْهِ وَ قَدْ تَغَلَّفَتَا. وَ قَالَ: أَمَا وَ الـله مَا جَآءَ بِى مِنْ حَيْثُ جِئْتُ إلَّا حُبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ.
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: وَ الـله لَوْ أَحَبَّنَا حَجَرٌ حَشَرَهُ  الـله مَعَنَا؛ وَ هَلِ الدِّينُ إلَّاالْحُبُّ؟ إنَّ  الـله يَقُولُ: قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ  الـله فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ  الـله.
[23] وَ قَالَ: يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ [24]. وَ هَلِ الدِّينُ إلَّاالْحُبُّ؟[25]
بريد بن معاويه مي گويد: «در نزد حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام بودم كه مردى از اهل خراسان كه پياده از آنجا حركت نموده بود بر حضرت داخل شد و پاهاى خود را بيرون آورده نشان داد كه همه شكافته و پاره پاره شده بود. عرض كرد: يابن رسول  الـله! به خدا سوگند كه انگيزۀ حركت من از خراسان تا اينجا جز محبّت شما اهل بيت نبوده است.
حضرت فرمودند: به خدا سوگند اگر پاره سنگى ما را دوست داشته باشد، خدا او را با ما محشور گرداند؛ و مگر حقيقت دين غير از محبّت چيز ديگرى است؟ خداوند در قرآن می فرمايد: اى پيغمبر! به مردم بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا شما نيز مورد محبّت خدا قرار گيريد. و نيز مى‏فرمايد: انصار مدينه مهاجرينى را كه از مكّه بدانجا هجرت كردند دوست داشتند. و مگر دين غير از محبّت چيز ديگرى است؟»
    

روایات راجع به شدت محبت رسول خدا نسبت به حضرت زهرا سلام  الـله علیها

در روايات شيعه و سنّى بسيار وارد شده است كه حضرت رسول  الـله حضرت فاطمه سلام  الـله علیها را بسيار دوست داشتند و آن حضرت را سيّدۀ نساء عالميان معرّفى كردند.
آية  الـله سيّد شرف الدّين عاملى در كتاب «الكلمة الغرّآء» ص 339 به بعد، رواياتى را درمقام و موقعيّت و أفضليّت حضرت زهراء سلام  الـله عليها آورده است كه یکی از آن جمله آورده مى‏شود:
(ما أخرجَهُ البُخارىُّ[26] و مسلمٌ[27] و التّرمذىُّ فى صِحاحِهم، و صاحبُ الجمعِ بينَ الصّحيحَين، و صاحبُ الجمعِ بين الصِّحاحِ السّتّةِ، و الإمامُ أحمدُ مِن حديثِ الزّهرآءِ مِن مُسندِه [28] ، و ابنُ عبدِ البرِّ فى ترجمتِها من استيعابِه، و محمّدُ بنُ سعدٍ فى ترجمتِها من الجزء الثّامن من طبقاتِه و فى بابِ ما قاله النّبىُّ فى مرضِه من المجلّدِ الثّانى من الطّبقات أيضاً، و اللفظ الذى تسمعُهُ للبخارىِّ ءَاخرَ ورقةٍ مِن كتاب الاستئذانِ من الجزء الرّابع من صحيحِه)حدَّثَنا موسى عن أبى عوانةَ عن فراس عن عامرٍ عن مسروقٍ حدَّثَتنى عآئشةُ امُّ المؤمنين قالت:
إنّا كنّا أزواجَ النّبىِّ عندَهُ جميعًا لَم تُغادِر منّا واحدةٌ، فأقبَلَت فاطمةُ تَمشى، لا و  الـله ما تَخْفى مِشْيَتُها مِن مِشْيَةِ رَسولِ  الـله (صَلَّى  الـله عَلَيهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ). فَلَمّا رَءَاها رَحَّبَ وَ قالَ: مَرْحَبًا بِابْنَتى! ثُمَّ أجْلَسَها عَن يَمينِهِ أو عَن شِمالِهِ ثُمَّ سآرَّها، فَبَكَت بُكآءً شَديدًا. فَلَمّا رَأَى حُزْنَها سآرَّها الثّانيَةَ إذا هِىَ تَضْحَكُ. فَقُلْتُ لَها أنا مِن بَينِ نِسآئِهِ: خَصَّكِ رَسولُ  الـله (صَلَّى  الـله عَلَيهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ) بِالسِّرِّ مِن بَينِنا ثُمَّ أنتِ تَبْكينَ! فَلَمّا قامَ رَسولُ  الـله (صَلَّى  الـله عَلَيهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ) سَألْتُها: عَمّا سآرَّكِ؟ قالَتْ: ما كُنتُ لِافْشِىَ عَلَى رَسولِ  الـله سِرَّهُ.
فَلَمّا تُوُفّىَ قُلتُ لَها: عَزَمْتُ عَلَيكِ بِما لى عَلَيكِ مِن الحَقِّ لَمّا أخْبَرْتِنى؟ قالَتْ: أمّا ا لأَ نَ فَنَعَمْ. فَأخْبَرَتْنى قالَتْ: أمّا حينَ سآرَّنى فى الأمْرِ الأوَّلِ فإنَّهُ أخْبَرَنى جبْرآئيلَ كانَ يُعارِضُهُ [بِالْقُرْءَانِ‏] كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ أنَّهُ قَدْ عارَضَنى بِهِ الْعامَ مَرَّتَينِ، وَ لا أرَى الْأجَلَ إلّاقَدِ اقْتَرَبَ، فَاتَّقِى  الـله وَ اصْبِرى فَإنّى نِعْمَ السَّلَفُ أنا لَكِ. قالَتْ: فَبَكَيتُ بُكآئِىَ الَّذى رَأَيْتِ. فَلَمّا رَأَى جَزَعى سآرَّنى الثّانيَةَ قالَ: يا فاطِمَةُ! ألا تَرْضَيِنَّ أن تَكونى سَيِّدَةَ نِسآءِ المُؤْمِنينَ أوْ سَيِّدَةَ نِسآءِ هَذِهِ الْامَّةِ- انتهى.
«موسى براى ما نقل كرد از أبوعوانه از فراس از عامر از مسروق كه او گفت: عائشه امّ المؤمنين براى من حديث نمود كه روزى همۀ ما زنان پيامبر بدون استثناء در محضر او بوديم كه فاطمه از راه رسيد، و قسم به خدا نحوۀ راه رفتن او هيچ فرقى با راه رفتن رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله و سلّم نداشت. چون آن حضرت او را ديد جائى باز نمود و فرمود: مرحبا به دخترم! بعد او را در طرف راست يا چپ خويش نشاند و با او نجوى نمود و سرّى را براى او بيان كرد كه يكباره گريۀ شديدى بر او عارض شد، چون رسول خدا حزن او را مشاهده نمود دو مرتبه با او پنهانى سخنى گفت كه اين بار فاطمه ناگهان خندان شد.
از بين زنان پيامبر من به او گفتم: رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله و سلّم از ميان همۀ ما تنها تو را مخصوص به سرّ خويش گرداند و با تو نجوى نمود، آن وقت تو گريه مى‏كنى! چون رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله و سلّم برخاست، من از فاطمه پرسيدم: پيامبر چه سرّى را براى تو بيان نمود؟ او گفت: من اين چنين نيستم كه سرّ رسول خدا را فاش كنم.
وقتى رسول خدا از دنيا رفت من به فاطمه گفتم: تو را به آن حقّى كه بر تو دارم قسم مى‏دهم كه از آن سرّ پيامبر مرا با خبر سازى؟ او گفت: بله الآن مانعى ندارد. پس مرا با خبر ساخته و گفت: امّا مرتبۀ اوّل به من اينطور فرمود كه جبرائيل سالى يك بار قرآن را بر من عرضه و مقابله مى‏نموده، ولى امسال دوبار قرآن را بر من عرضه كرده است و حتماً أجل من نزديك شده است، پس تقواى إلهى را پيشه ساز و صبر نما، پس بدرستى كه من سلف و نياى خوبى براى تو هستم. فاطمه گفت: در اين هنگام همانطور كه ديدى من گريستم. چون پدر جزع و اندوه مرا ديد در مرتبۀ دوّم فرمود: اى فاطمه! آيا نمى‏پسندى كه سيّدۀ زنان مؤمنين يا سيّدۀ زنان اين امّت باشى؟
از «مجالس» مفيد روايت است به سند متّصل خود، از أبوحمزه ثُمالى از حضرت باقر عليه السّلام از پدرش از جدّش كه:
قال: قَالَ رَسُولُ  الـله صَلَّى  الـله عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: إنَّ  الـله لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا . [29]
«حضرت رسول  الـله صلّى  الـله عليه وآله و سلّم فرمودند: خداوند به غضب در مى‏آيد از غضب فاطمه و راضى مى‏شود به رضاى فاطمه.»
و نيز از «مجالس» مفيد و از «أمالى» شيخ طوسى رضوان  الـله عليهما به اسناد متّصل از سعد بن مالك يعنى ابن أبى وقّاص قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ‏ صَلَّى  الـله عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى؛ مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِى وَ مَنْ سَآءَهَا فَقَدْ سَآءَنِى؛ فَاطِمَةُ أَعَزُّ النَّاسِ إلَىَّ. [30]([31]) «سعد بن أبى وقّاص مي گويد: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: فاطمه پارۀ تن من است؛ كسى كه او را خشنود كند مرا خشنود نموده و كسى كه او را محزون كند و به او بدى برساند، مرا محزون نموده و به من بدى رسانيده است؛ فاطمه عزيزترين مردم در نزد من است.»
لذا با توجه به احادیثی که گذشت و همچنین در ذیل خواهد آمد به روایت صحیح و صریح که در صحاح اهل تسنن نیز آمده است هر که زهرا سلام  الـله علیها را بیازارد رسول  الـله را آزرده و هر کس ایشان را بیازارد خداوند متعال را آزرده و با حضرت رب جل و علی به جنگ بر خواسته است جائى كه رسول خدا صريحاً مي فرمايد: فاطمه پارۀ جگر من است، اذيّت به او اذيّت به من است، آيا مي توان اذيّتهاى أبوبكر و عمر را بدان نور ديدۀ رسول خدا، تأويل نمود و توجيه كرد؟ هيهات هيهات!
پيغمبر أكرم نه يك بار و دو بار؛ بارهاى عديده، نه در نزد يك نفر و دو نفر؛ در نزد گروه بسيار، در مجالس مختلفه، در نزد مهاجرين و أنصار، در نزد دوست و دشمن، فرموده است: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِى.
«فاطمه پاره بدن من است؛ پس هر كس او را به خشم در آورد مرا به خشم در آورده است.»
وبه لفظ ديگر فرموده است: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى يُؤْذِينِى مَا ءَاذَاهَا و يُغْضِبُنِى مَا يُغْضِبُها. «فاطمه قطعه‏اى از بدن من است؛ آزار می رساند به من آنچه به او آزار می رساند، و مرا به غضب در مى‏آورد هر چه او را به غضب در آورد.»
و به لفظ ديگر فرموده است: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى يَقْبِضُنِى مَا يَقْبِضُهَا وَ يَبْسُطُنِى مَا يَبْسُطُهَا. «فاطمه پاره‏ايست از من؛ مرا به اندوه و غصّه در آورَد هر چه فاطمه را به اندوه و غصّه درآورد، و مرا خوشحال گرداند هر چه فاطمه را خوشحال گرداند.»
و به لفظ ديگر نيز فرموده است: فَاطَمِةُ بَضْعَةٌ مِنِّى يُؤْذِينِى مَا ءَاذَاهَا وَ يُنْصِبُنِى [32] مَا أَنْصَبَهَا. «فاطمه پارۀ بدن من است؛ رنج مي دهد مرا آنچه او را رنج دهد، و خسته مي كند مرا آنچه او را خسته كند.»
و نيز به لفظ ديگر فرموده است: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى يُرِيبُنى[33] مَا أَرَابَهَا وَ يُؤْذِينِى مَا ءَاذَاهَا. «فاطمه پاره بدن من است، فاطمه قطعۀ بدن من است؛ مرا ناراحت و كَدِر نمايد آنچه او را ناراحت و كدر نمايد، و مرا آزار دهد آنچه او را آزار دهد.»
و نيز به لفظ ديگر فرموده است: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى يُسْعِفُنِى [34] مَا يُسْعِفُهَا. «فاطمه پاره‏اى از من است؛ به من می رسد آنچه به او می رسد. (خوبى به من ميرسد چنانچه خوبى به او برسد، و گزند به من می رسد چنانچه گزندى به او برسد.)»
و به لفظ ديگر نيز فرموده است: فَاطِمَةُ شَجْنَةٌ [35] مِنِّى يَبْسُطُنِى مَا يَبْسُطُهَا وَ يَقْبِضُنِى مَا يَقْبِضُهَا. «فاطمه شاخه پيچيده شده بر اصل و بنياد من است؛ خوشحال و فرحناك ميكند مرا آنچه او را خوشحال كند، و گرفته و مهموم ميكند مرا آنچه او را مهموم و گرفته كند.»
و به لفظ ديگر نيز فرموده است: فَاطِمَةُ مُضْغَةٌ مِنّى مَنْ ءَاذَاهَا فَقَدْ ءَاذَانِى.
و به لفظ ديگر: فَاطِمَةُ مُضْغَةٌ [36] مِنِّى يَقْبِضُنِى مَا يَقْبِضُهَا وَ يَبْسُطُنِى مَا يَبْسُطُها.
و به لفظ ديگر: فَاطِمَةُ مُضْغَةٌ مِنِّى يَسُرُّنِى مَا يَسُرُّهَا.
«فاطمه پاره گوشت من است؛ كسى كه او را آزار رساند مرا آزار رسانيده، كسى كه او را اندوهناك كند مرا اندوهناك نموده، كسى كه او را مسرور و شاد كند مرا مسرور و شاد نموده است .» [37]
اينها أحاديثى است كه أئمّۀ حديث اهل تسنّن در صحاح ستّه، و عدّۀ بسيارى ديگر از بزرگان رجال حديث در كتب معتبره خود با اسناد صحيح روايت نموده، و علامّه أمينى قدّس سرّه از پنجاه و نه نفر از بزرگان علماى آنها كه در كتب خود آورده‏اند اين أحاديث را روايت مي كند . [38]
و همچنين آية  الـله سيّد شرف الدّين عاملى در كتاب «الكلمة الغرّآء» ص 243 تا ص 245 روايت مى‏كند كه:
«بخارى و مسلم در صحيحين روايت مى‏كنند از مسوّر كه: از رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله و سلّم شنيدم كه بر فراز منبر می فرمود: فاطمه پارۀ تن من است؛ هر چه او را بيازارد مرا نيز مى‏آزارد، و هر چه او را مكدّر سازد مرا مكدّر مى‏نمايد.
و نبهانى در ذكر أحوال آن بانوى گرامى در «الشّرف المؤبّد» از بخارى با سند او از رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله و سلّم نقل می كند كه آن حضرت فرمود: فاطمه پاره تن من است؛ هر آنچه او را به غضب درآورد مرا نيز غضبناك مى‏سازد. او مى‏گويد: در روايت ديگرى آمده است: پس هر كس او را غضبناك نمايد مرا غضبناك ساخته است. و نيز مى‏گويد در «الجامع الصّغير» وارد است كه: فاطمه پارۀ تن من است، هر چه او را به اندوه در آورد مرا به اندوه در آورده، و هر چه او را شاد و منبسط سازد مرا شاد و منبسط مى‏سازد.
و آن بانوى گرامى- كه پدر و مادرم فداى او باد- به أبوبكر و عمر فرمود: شما دو تن را قسم می دهم به خدا كه آيا از رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله و سلّم نشنيديد كه می فرمود: رضايت فاطمه از رضاى من و خشم و سخط او از خشم و سخط من است؛ پس هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد تحقيقاً كه مرا دوست داشته، و هر كس فاطمه را راضى سازد مرا راضى ساخته، و هر كس فاطمه را به خشم آورد مرا خشمگين نموده است؟ آنها گفتند: بله از رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله و سلّم شنيده‏ايم. و اين از أحاديث متواتره از ائمّۀ عترت طاهره است، و همين روايت به عنوان حجّت و دليل براى تفضيل آن حضرت بر زنان عالميان كفايت مي كند؛ آيا هيچ مسلمانى فردى از مردم را با بضعۀ نبىّ أكرم صلّى  الـله عليه و آله و سلّم و بقيّه و خَلَف او در بين امّت مقايسه مى‏كند؟
و به تحقيق كه هر كس از صاحبان خرد در اين روايت تدبّر نموده، اينطور دريافته است كه مضمون آن دلالت بر عصمت آن حضرت دارد؛ زيرا اين روايت مى فهماند كه محال است هر يك از اذيّت شدن و پريشان گشتن و غضب و سخط و رضايت و گرفتگى خاطر و منبسط شدن آن حضرت در غير محلّ خود واقع شود، همانطور كه در مورد نبىّ أكرم نسبت به اين امور، مطلب از همين قرار است؛ و اين حقيقت و كُنه عصمت است، چنانچه مخفى نيست.»
و در روایتی دیگر آمده: «ابن أبى عاصم به سند خود از على عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود: رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله وسلّم به فاطمه فرمود: حقّاً كه خداوند بخاطر غضب تو غضب مى‏نمايد و بواسطۀ رضايت تو راضى مى‏شود.
و اين روايت را طبرى و غير او با إسناد حَسَن روايت كرده‏اند، همانطور كه در ذكر أحوال آن بانوى گرامى در «الشّرف المؤبّد» و غير آن ذكر شده است. و اين روايت در دلالت بر برترى آن حضرت و عصمتشان مانند حديث سابق است.»
«جماعتى از معتبرين محدّثين و بزرگان ايشان چون احمد بن حنبل چنين حديث كرده‏اند كه: روزى رسول خدا صلّى  الـله عليه و آله و سلّم به علىّ و حسن و حسين و فاطمه نظر نموده و فرمود: هر كس با شما در جنگ باشد من با او در جنگم، و هر كس با شما در صلح و آشتى باشد من با او در صلح و آشتى هستم.
و ترمذى از حديث زيد بن ارقم روايت كرده است كه رسول خدا فرمود: هر كس كه با علىّ و فاطمه و حسن و حسين محاربه داشته باشد من با او در جنگ بوده، و هر كس با آنان در سلم و صلح باشد من با او در سلم و صلح هستم.
و اين حديث در دلالت بر أفضليّت و عصمت آن حضرت مانند روايت قبل است. و همانطور كه مى‏نگرى دلالتى نيز بر كفر محاربان اهل بيت دارد.»

    

حضرت زهرا در حالی از دنیا رحلت فرمودند که از ابوبکر و عمر خشمگین بودند

اين روايات از نقطه نظر اهل تسنّن مسلّم است، و نيز مسلّم است كه أبوبكر و عمر حضرت زهرا را رنجاندند و به آن حضرت آزار رساندند، اين هم جاى ترديد نيست كه آن قدر آن حضرت از أفعال خليفه در خشم بود كه با او تكلّم نكرد و از او دورى جست تا از دنيا رحلت نمود.
بخارى در صحيح خود روايت مي كند با إسناد خود از عُروة بن زبير كه: إنَّ عآئشةَ أخبرَتْه أنَّ فاطمةَ عليها السّلامُ ابنةَ رسولِ  الـله صلَّى  الـله علَيه [وءَالِه‏] وسلَّم سألتْ أبابكرٍ الصّدّيقَ بعدَ وفاةِ رسولِ  الـله صلَّى  الـله علَيهِ [وءَالِه‏] وسلَّم أنْ يَقسِم لَها ميراثَها مِمّا تَرك رسولُ  الـله صلَّى  الـله علَيه [وءَالِه‏] وسلَّم ممّا أفآء  الـله علَيه. فقالَ لها أبوبكرٍ: إنّ رسولَ  الـله صلَّى  الـله علَيه [وءَالِه‏] و سلَّم قالَ: لا نُورَثُ، ما تَرَكْنا صَدَقَةٌ. فغضِبَتْ فَاطمةُ بنتُ رسولِ  الـله صلَّى  الـله عليه [وءَالِه‏] و سلّم، فَهَجَرتْ أبابكرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهاجِرَتَهُ حتّى تُوُفِّيَتْ . [39]
«عائشه به عروة بن زبير خبر ميدهد كه فاطمه دختر رسول خدا از أبوبكر بعد از رحلت حضرت رسول  الـله درخواست كرد كه ميراثش را از آنچه خداوند به پيغمبرش داده بود بدهد. أبوبكر گفت: رسول  الـله فرموده است: ما إرث نمى‏گذاريم، آنچه از ما مى‏ماند صدقه است. حضرت فاطمه دختر رسول خدا از گفتار أبوبكر به غضب در آمد و از أبوبكر دورى نموده و پيوسته با او ملاقات نكرد تا از دنيا رحلت نمود.»
آنقدر حضرت صدّيقه از آزار آنان در رنج بود كه در بستر مرگ نيز اجازۀ ورود نداد. أبوبكر و عمر به ديدن آمدند با آنها صحبت نكرد. و حتّى از نماز خواندن أبوبكر و عمر پس از مرگش جلوگيرى فرمود و وصيّت كرد كه آنها بر من نماز نگزارند. و چون از دنيا رحلت فرمود أبوبكر را خبر ننمودند.
بخارى همچنين از عروة از عائشة روايت مي كند كه: چون حضرت فاطمه تقاضاى إرث خود نمود، فأبَى أبوبكرٍ أن يَدفَعَ إلى فاطمةَ مِنها شَيئًا، فَوجَدَتْ (غضِبتْ) فاطمةُ علَى أبى بكرٍ فى ذلك فهَجَرَتْه فلَم تُكَلِّمْهُ حتّى تُوُفِّيَتْ.
و عاشَتْ بعدَ النَّبىّ صلَّى  الـله عليه [وءَالِه‏] وسلَّم سِتّةَ أشهُرٍ. فلمّا تُوُفِّيتْ دَفَنَها زوجُها علىٌّ ليلًا و لَم يُؤْذِن بها أبابكرٍ و صلَّى علَيها . [40]
«أبوبكر از دادن إرث رسول  الـله به فاطمه امتناع ورزيد. فاطمه بسيار غضبناك شد و از او دورى نمود و با او ديگر تكلّم نكرد تا از دنيا رفت. و فاطمه بعد از رسول خدا شش ماه زندگى نمود. چون وفات كرد شوهر او على او را در شب دفن نمود و أبوبكر را خبردار نكرد و خود بر او نماز گزارد.»

    

اعتراض حضرت فاطمه سلام  الـله عليها به سكوت امير المؤمنين علیه السلام و پاسخ آن حضرت

پس از آنكه فاطمه براى اثبات حق خود به مسجد رفت، و با ابو بكر به محاجّه پرداخت ابن شهرآشوب مى‏گويد: چون فاطمه از مسجد به منزل مراجعت كرد، و حضرت أمير المؤمنين عليه السلام در منزل انتظار بازگشت او را داشتند، در اين حال رو به آن حضرت نموده و گفت: يَا بنَ أبيطَالِبٍ! اشتَمَلتَ شَملَةَ الجَنينِ، وَ قَعَدتَ حُجرَةَ الظَّنِينِ، نَقَضتَ قَادِمَةَ الأجدَلِ فَخَاتَكَ رِيشُ الأعزَلِ. هَذا ابنُ أبى قُحَافَةَ، قَد ابتَزَّنىِ نُحَيلَةَ أبِى، وَ بُلَيغَةَ إبنىِ‏ وَ  الـله لَقَد جَدَّ فِى ظُلَامَتىِ، وَ ألَدَّ فىِ خِصَامِى، حَتَّى مَنَعَتنِى القَيلَةُ نَصرَهَا، وَ المُهَاجِرَةُ وَصلَهَا، وَ غضَّتِ الجَمَاعَةُ دوُنىِ طَرفَهَا، فَلَا مَانِعَ وَ لَا دَافِعَ.
خَرَجتُ وَ  الـله كَاظِمَةً، وَ عُدتُ رَاغِمَةً.
أضرَعتَ خَدَّكَ يَومَ أضَعتَ حَدَّكَ، افتَرَستَ الذِئَابَ وَ افتَرَسَكَ الذُّبَابُ، مَا كَفَفتَ قَائلًا، وَ لَا أغنَيتَ بَاطِلًا، وَ لَا خِيَارَ لِى لَيتَنِى مِتُّ قَبلَ ذُلَّتِى، وَ تَوَفَّيتُ دوُنَ هَينَتِى.
عَذيِرى وَ  الـله فِيكَ حَامِياً، وَ مِنكَ دَاعِياً، وَيلَاىَ فِى كُلِّ شَارِقٍ، مَاتَ العَمَدُ وَ وَهَنَ العَضُدُ شَكوَاىَ الى رَبِّى وَ عُدوَاىَ الَى أبِى.  الـلهمَّ أنتَ أشَدُّ قُوَّةً و أحَدُّ بَأساً وَ تَنكِيلًا

اى پسر ابو طالب! مانند بچه در شكم مادر، دست و پاى خود را در خود جمع كرده‏اى! و مانند شخص متّهم در گوشۀ غرفه نشسته‏اى! شاه بال خودت را كه همچون بالهاى قوّى باز شكارى بود شكستى! در نتيجه پرهاى نرمى كه براى تو ماند، بتو وفا نكرد و كارگر نشد، و همچون مرغ بى بال و پرى كه مورد هجوم پرندگان قوى واقع شود گرفتار شدى!
اينكه اين پسر ابى قحافه، عطيّۀ پدر مرا از من بقهر و غلبه ربوده، و معاش مختصر فرزند مرا گرفته است.
سوگند بخدا كه در ستم با من بنهايت رسيده، و در دشمنى با من پافشارى كرده، تا بسرحدّيكه اولاد قيلة كه انصار اوس و خزرج اند، از يارى من دريغ نمودند، و مهاجرين از اهتمام و رسيدگى بكار من خوددارى كردند، و جماعت مسلمانان به بى اعتنائى از من، از اين جنايات چشم پوشيدند؛ نه كسى است كه او را ممانعت كند، و نه كسيكه او را از ستم با من باز دارد.
سوگند بخدا كه من با نهايت فرو بردن خشم خود به مسجد رهسپار شدم ولى پژمرده و افسرده بازگشتم.
چهرۀ خود را بذلّت و خوارى سپردى، آنروز كه خود را از مقام و مرتبۀ خود ساقط كردى! گرگان درنده را شكار مى‏نمودى، و اينك مگس‏ها تو را شكار خود نمودند هيچ گوينده‏اى را از كلام نارواى خود بازنداشتى! و هيچ باطلى را دور ننمودى!
و اختيارى براى من نيست؛ و ايكاش قبل از آنكه پردۀ ذلّت مرا فرا گيرد، در كام مرگ فرو رفته بودم و پيش از اين پستى و حقارت مرده بودم. سوگند بخدا كه بازخواست كنندۀ من، در كار تو خداست كه مرا حمايت مى‏كند و از تو پرسش مى‏نمايد، اى واى بر من، از اين حوادث ناگوار كه وارد شده است. محّل اعتماد و اتكاى من از دنيا رخت بربست، و بازوى من سست شد، شكايت من بسوى پروردگار است، و مخاصمه از ظلم و ستمى كه بر من وارد شده است بسوى پدرم.
بار پروردگار من! قوّۀ تو شديدتر، و شدّت انتقام تو تيزتر و برّنده‏تر است.
أمير المؤمنين عليه السلام به فاطمه عليها السلام پاسخ داد:
لَا وَيلَ لَكِ! بَلِ الوَيلُ لِشَانِئِكِ، نَهنِهِى عَن عِربِكِ! يا بِنتَ الصَّفوَةِ، وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَةِ.
مَا وَنَيتُ فِى دِينِى، وَ لَا أخطَاءتُ مَقدوُرِى فَان كُنتِ تُرِيديِنَ البُلغَةَ فَرِزقُكِ مَضمُونٌ وَ كَفيلُكِ مَأمونٌ وَ مَا اعِدَّ لَكِ خَيرٌ مِمَّا قُطِعَ عَنكِ، فَاحتَسِبىِ! فَقَالَت: حَسبِىَ  الـله وَ نَعِمَ الوَكيِلُ
[41]
ويل و واى براى تو مباد، بلكه براى دشمنان تو باد! مرا از اينگونه خطاب بازدار اى دختر برگزيدۀ مخلوقات، و اى يادگار مقام نبوت.
من در كار خود سستى نكرده‏ام، و از آنچه در توان و نيروى من بود كوتاهى نورزيدم‏! اگر تو معاشى و روزى مى‏خواهى؟ بدان كه خداوند ضامن و كفيل است، و آنچه را براى تو مهيّا نموده بهتر است از آنچه از دست تو رفته است! خدا را كافى بدان و بدو پناه بر! فاطمه سلام  الـله عليها گفت: خدا براى من كافى است و او بهترين وكيل است ابن ابى الحديد گويد: وَ قَد رُوى عنه عليه السلام انَّ فاطمةَ عَلَيها السَّلامُ حَرَّضَتهُ يَوماً عَلى النُّهُوضِ وَ الوُثوبِ، فَسَمِعَ، صَوتَ المُؤَذِّنِ: أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ  الـله.
فَقالَ لها: أ يَسُرُّكِ زَوَالُ هذَا النّداء مِنَ الارضِ؟
قالت: لا.
قال: فَانَّهُ مَا اقُولُ لَك
[42]
«از أمير المؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود:
روزى فاطمه عليها سلام او را بر قيام و اقدام و نهضت تحريض و ترغيب مى‏نمود، ناگاه شنيد كه مؤذن مى‏گويد: اشهَدُ أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ  الـله.
أمير المؤمنين به او گفت: اى فاطمه! دوست دارى كه اين ندا و دعوت از روى زمين برچيده گردد؟
گفت: نه‏
حضرت فرمود: اين همانست كه من بتو گفته‏ام‏»
بارى حضرت فاطمه وصيّت نموده بود كه نه تنها أبوبكر بلكه دخترش عائشه نيز بر او نماز نگزارد. در «اسد الغابة» در شرح حال حضرت فاطمه بعد از وصيّت آن حضرت راجع به كيفيّت ساختن نعش و وصيّت به أسماء، بنت عُمَيس گويد: فلمّا تُوُفِّيَتْ جآءت عآئشةُ فمَنَعَتْها أسْمآءُ، فَشكَتْها عآئشةُ إلى أبى‏بكرٍ و قالَتْ: هذه الخَثْعَميّةُ تَحول بينَنا و بينَ بنتِ رسولِ  الـله صلَّى  الـله علَيه [وءَالِه‏] و سلَّم. فوقَف أبوبكرٍ علَى البابِ و قَال: يا أسمآءُ! ما حَمَلكِ علَى أن منعتِ أزواجَ النّبىِّ صلَّى  الـله علَيه [وءَالِه‏] و سلَّم أن يَدخُلنَ علَى بنتِ رسولِ  الـله صلَّى  الـله علَيه [وءَالِه‏] وَ سلَّم و قَد صنَعتِ‏ لها هَوْدَجًا؟ قالتْ: هى أمرَتْنى أن لا يَدخلَ علَيها أحدٌ و أمرَتْنى أن أصنَعَ لها ذلك. قَالَ: فاصْنَعى مَا أمَرَتْكِ. و غسَّلها علىٌّ و أسمآءُ . [43]
«بعد از وفات حضرت فاطمه عليها السّلام عائشه به خانه فاطمه آمد، أسماء دختر عميس او را راه نداد. عائشه به پدرش أبوبكر شكايت كرد و گفت:اين زن خَثْعَميّه ميان ما و ميان دختر رسول خدا فاصله انداخته است.
أبوبكر آمد و درِ خانه فاطمه ايستاد و گفت: اى أسماء! چه موجب شده است كه زنهاى پيغمبر را از ورود بر دختر پيغمبر منع مى‏كنى، و براى او هودجى ساخته‏اى؟ أسماء گفت: فاطمه به من امر كرده است كه به هيچ كس اجازه ورود بر جنازه او را ندهم، و او مرا امر كرده است كه اين هودج و صورت تابوت را براى او بسازم. أبوبكر گفت: آنچه فاطمه امر كرده است بجاى بياور. و علىّ بن أبى‏طالب و أسماء، حضرت فاطمه را غسل دادند.»
ابن قُتَيبه دِينَوَرى متوفّى 276 هجرى مي گويد: پس از آنكه از على در مسجد نتوانستند بيعت بگيرند، فَلَحِقَ علىٌّ بِقَبْر رسولِ  الـله صلّى  الـله علَيه [و ءالِه‏] وسلّم يَصيحُ و يَبكى و يُنادى: يَابْنَ امِّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنَى . [44] «على خود را به قبر رسول خدا رسانيده و خود را برروى قبر انداخت و فرياد مى‏زد و گريه مى‏كرد و با صداى بلند مى‏گفت: اى رسول خدا! اى فرزند مادرم! امّت تو مرا حقير و ضعيف شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند.»

    

تاریخ جنایات خلیفۀ اول و دوم را از یاد نخواهد برد

و نيز مي گويد: چون على از آمدن براى بيعت خوددارى كرد، قام عمرُ، فمَشَى معهُ جماعةٌ حتّى أتَوا بابَ فاطمة، فَدَقُّوا البابَ، فلمّا سَمِعتْ أصواتَهم نادَت بأعلَى صوتِها: يَا أبَتِ! يَا رَسُولَ  الـله، مَاذَا لَقِينَا بَعْدَكَ مِنِ ابْنِ الْخَطَّابِ و ابْنِ أَبِى قُحَافَةَ [45]. «در اين هنگام عمر برخاست و با او جماعتى حركت كردند تا به خانه فاطمه رسيدند. در را كوفتند، چون حضرت فاطمه صداى آنان را از پشت در شنيد، با صدائى هر چه بلندتر فرياد زد: اى پدر من! اى رسول خدا! چه بسيار مصائب و آزارهائى كه بعد از تو از عمر بن الخطّاب و أبوبكر به ما رسيد.»
و نيز مي گويد: أبوبكر، عمر را براى آوردن على و أفراد ديگرى كه از بيعت امتناع نموده بودند، فرستاد. آنها همه در خانۀ على جمع بودند و از بيرون آمدن و بيعت نمودن إبا كردند.
فَدَعا بالحَطَب و قال: و الّذى نفسُ عمر بِيَده لَتَخرُجُنَّ أو لأحْرُقَنَّها على مَن فيها. فقيل: يا أبا حَفص! إنّ فيها فاطمةَ! فقال: و إنْ! فخَرَجوا فبايَعوا إلّاعليًّا فإنّه زعَمَ أنّه قال: حَلَفْتُ أنْ لا أخْرُجَ وَ لا أضَعَ ثَوْبِى عَلَى عَاتِقِى حتَّى أجْمَعَ الْقُرْءَانَ. فوَقَفتْ فاطمةُ رضى  الـله عنها على بابِها، فقالتْ: لَاعَهْدَ لِى بِقَوْمٍ حَضَرُوا أَسْوَأَ مَحْضَرٍ مِنْكُمْ؛ تَرَكْتُمْ رَسُولَ  الـله صَلَّى  الـله عَلَيْهِ [وَءالِه‏] وَ سَلَّمَ جِنَازَةً بَيْنَ أَيْدِينَا وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَكُمْ بَيْنَكُمْ، لَمْ تَسْتَأْمِرُونَا وَ لَمْ تَرُدُّوا لنَا حَقًّا . [46])
«در اين هنگام عمر هيزم طلبيد و گفت: سوگند به آن كسيكه نفس عمر در دست اوست، يا خارج شويد براى بيعت يا آنكه خانه را با هر كس در اوست آتش مى‏زنم! به عمر گفتند: اى عمر! آخر در اين خانه فاطمه است! گفت:اگر چه فاطمه هم باشد! و سپس همه را از منزل خارج كردند و از همه بيعت گرفتند، مگر از على كه نتوانستند از او بيعت بگيرند، چرا كه او گفت: قسم خورده‏ام كه از منزل بيرون نروم و لباس بر دوش نيفكنم تا آنكه قرآن را جمع كنم.
در اين حال فاطمه درب منزل ايستاد و گفت: من أبداً با مردمى برخورد نكرده‏ام كه مانند شما اينطور حضورشان زشت و قبيح باشد؛ شما جنازۀ‏ رسول خدا را روى دست ما گذاشتيد و رفتيد و خودتان براى خود از پيش خود خليفه تعيين كرديد، و ما را به ولايت أمر خود نپذيرفتيد و حقّ ما را به ما ردّ ننموديد.»
بارى، با تمام اين سفارشات كه از جانب رسول  الـله صلّى  الـله عليه وآله وسلّم به عمل آمد، امّت و صحابه در روز اوّل رحلت آن حضرت مزد آن حضرت را كه اجر رسالت بود دادند. جنازۀ رسول خدا هنوز كفن و دفن نشده‏بود كه در سقيفۀ بنى ساعده براى ربودن حكومت و رياست بر مردم، بر سر هم كوفتند و سپس هجوم به خانۀ ولايت و طهارت آوردند. [47]
نظّام مي گويد: إنّ عُمرَ ضَرَبَ بَطنَ فاطمةَ عليها السّلامُ يَومَ البَيعةِ حتّى ألقَتِ المُحسنَ مِن بَطنِها. و كان يَصيحُ: أَحرِقوها بمَن فِيها. و ما كانَ فى الدّارِ غيرُعلىٍّ و فاطمةَ و الحَسنِ و الحُسينِ . [48]
«در روزى كه مى‏خواستند أميرالمؤمنين را براى بيعت به مسجد ببرند، عمر به شكم فاطمه زد، بطورى كه جنين فاطمه: محسن سقط شد. و عمر فرياد می زد: اين خانه را با هر كس كه در آن هست آتش بزنيد! در حالى كه در خانه غير از علىّ و فاطمه و حسن و حسين كس ديگرى نبود.»
ابن أبى الحديد ميگويد: ثُمّ دخلَ عمر فقال لِعلىٍّ: قُم فبايِعْ! فَتَلكَّأَ و احْتبسَ ، فأخذ بيَده فقال: قُمْ! فأبَى أن يقومَ، فحملَه و دفعَه كما دفعَ الزُّبيرَ حتّى أمسَكهما خالدٌ و ساقَهما عمر و مَن مَعه سوقًا عنيفًا، و اجتمعَ النّاسُ ينظُرون و امتَلأتْ شَوارِعُ المدينة بالرِّجال. و رأتْ فاطمةُ ما صنع عمرُ، فصَرختْ و وَلوَلتْ واجتَمع معها نسآءٌ كثيرٌ مِن الهاشميّات و غيرِهنّ، فخرجتْ إلى باب حُجرتها و نادتْ: يَا أَبَابَكْرٍ! ما أَسْرَعَ ما أَغَرْتُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ  الـله! وَ  الـله لَا أُكَلِّمُ عُمَرَ حَتَّى أَلْقَى  الـله! [49]
مى‏گويد: «سپس عمر داخل خانه على شد و گفت: اى على برخيز و بيعت كن! على خوددارى كرد و امتناع ورزيد. عمر دست او را گرفته كشيد و گفت: برخيز! على از برخاستن إبا كرد. عمر او را به شدّت از جاى خود بلند كرده و با شتاب به بيرون رد كرد، همچنانكه زبير را قبلًا با شتاب از جاى خود بلند نموده و به بيرون رد كرده بود. خالد بن وليد، على و زبير را نگاهداشته و عمر و أفراد ديگرى كه با آنها بودند على و زبير را به شدّت با كمال قهر و سختى به طرف مسجد سوق مى‏دادند، و مردم همه جمع شده تماشا مى‏كردند و كوچه‏هاى مدينه از مردم پُر شده بود.چون فاطمه كردار عمر را نگريست، فرياد زد و وِلوله كرد و جماعت‏ بسيارى از زنان هاشميّه و غير هاشميّه با فاطمه اجتماع نمودند. فاطمه خارج شد و درِ حجرۀ خود ايستاد و فرياد برآورد: اى أبابكر! چقدر زود از روى نخوت و حميّت جاهلى بر اهل بيت رسول خدا حسد ورزيديد! سوگند به خدا كه من با عمر تكلّم نخواهم كرد تا خداى خودم را ملاقات كنم!»
فاطمه سلام  الـله عليها با مصائب زيادى مواجه شد؛ از يك طرف، غصب مقام ولايت و خلافت اسلام از محور اصلى خود، كه با نهايت رنج و إلَم از اين مقام دفاع مى‏نمود.
ابن قتيبه دينورى مي گويد: و خرَجَ علىٌّ كرَّم  الـله وَجهَه يَحمِلُ فَاطمةَبنتَ رَسولِ  الـله صلَّى  الـله عليه [وءَالِهِ‏] وسلّم علَى دآ بَّةٍ لَيلًا فى مَجالسِ الأنصارِ تَسألُهمُ النُّصرةَ، فكانوا يقولونَ: يا بِنتَ رسول  الـله! قد مضَتْ بَيعتُنا لِهذَا الرَّجُل، و لَو أنّ زوجَكَ و ابنَ عمِّك سَبَق إلينَا قبلَ أبى‏بكرٍ مَا عَدَلْنا بِهِ. فَيقولُ علىٌّ كرَّمَ  الـله وجهَه: أَفَكُنْتُ أَدَعُ رَسُولَ اللَهِ‏ صلّى  الـله عَليْهِ [وءَالِهِ‏] وَسَلَّمَ فِى بَيْتِهِ لَمْ أَدفِنْهُ وَ أَخْرُجُ أُنازِعُ النَّاسَ سُلْطَانَهُ؟ فَقالتْ فاطمةُ: مَا صَنَعَ أَبُوالْحَسَنِ إلَّامَا كَان يَنْبَغِى لَهُ، وَ لَقَدْ صَنَعُوا مَا  الـله حَسِيبُهُمْ وَ طَالِبُهُمْ. [50]
«و على در شب، فاطمه دختر رسول خدا را سوار بر چارپا مى‏نمود و به مجالس أنصار مى‏برد و از آنها طلب يارى می كرد. و آنها مى‏گفتند: اى دختر رسول خدا! بيعت ما با أبوبكر كارى است كه واقع شده است. اگر شوهر تو و پسر عموى تو علىّ بن أبى‏طالب قبل از بيعت ما با أبوبكر به ما رجوع می كرد حتماً ما با او بيعت مى‏نموديم و از او عدول به بيعت شخص ديگرى نمى‏كرديم. على كرّم  الـله وجهَه مي فرمود: آيا من چنين فردى بوده باشم كه جنازۀ رسول خدا را دفن نكرده در خانه‏اش بگذارم و براى گرفتن حكومت او بيرون آمده مشغول جدال و نزاع گردم؟ و سپس فاطمه مى‏فرمود: أبوالحسن آنچه عمل كرد همه سزاوار و شايسته بود، وليكن آن ديگران كه خلافت را ربودند، كردند آنچه كردند و خداوند خود حساب گيرنده و جزا دهنده آنها خواهد بود.»
و از طرف ديگر، جسارتها و اهانت هاى علنى و غصب فدك و سهميۀ آن حضرت از خيبر و از حقوق ذوى القربى، و مخاصمات و مجادلاتى كه آن بضعۀ رسول خدا با أبوبكر و عمر مى‏نمود، ديگر براى آن مطهّره با انضمام كسالتهاى جسمى و سقط جنين، نيرو و قوّه‏اى باقى نگذارده بود، بالأخص با فقدان پدرى مانند رسول خدا كه سزاوار بود اين امّت از او حمايت كنند و او را تنها نگذارند و به تعزيت و تسليت او برخيزند. ولى اين امّت أجر رسالت را خوب در دست پيغمبر گذاردند و زهراى صدّيقه را تنها و با دل شكسته، در بستر بيمارى انداختند، بطوريكه به روايت ابن قتيبه بيش از هفتاد و پنج روز [51] و به روايت ابن أبى الحديد بيش از هفتاد و دو روز [52]) در دنيا بعد از پدر زيست نكرد.

    

حضرت صدیقه سلام  الـله علیها خلیفۀ اول و دوم را مسلمان نمی دانستند

آن قدر حضرت را آزار دادند كه اجازۀ ورود أبوبكر و عمر را نداد، و پس از آنكه أميرالمؤمنين را واسطه نمودند و براى ملاقات و عيادت فاطمه آمدند و سلام كردند، آن حضرت روى خود را برگردانيده و جواب سلام نفرمود، با آنكه جواب سلام هر مسلمانى واجب است؛ و لذا معلوم مى‏شود كه آن حضرت أبوبكر و عمر را مسلمان نمى‏شناخته است.
ابن قتيبه ميگويد: پس از آنكه على را به مسجد بردند و على بيعت نكرد و دل شكسته به سر قبر پيغمبر رفت و گريه مى‏كرد و صيحه مى‏زد، فقال عُمر لأبى بكرٍ رضى  الـله عنهما: انْطلِقْ بنا إلى فاطمةَ فإنّا قد أغضَبناها. فانطَلَقا جَميعًا فاستَاذَنا علَى فاطمةَ فلَم تَأذَن لَهُما، فَأَتَيا عليًّا فَكَلَّماه فأدخلَهُما عَليها، فلمّا قَعَدا عِندَها حوَّلَتْ وَجْهَها إلى الحَآئِطِ، فسَلَّما عليها، فلَم تَرُدَّ علَيهِما السّلامَ. [53]
«عمر به أبوبكر گفت: بيا برويم براى ملاقات فاطمه، زيرا كه ما فاطمه را به غضب آورديم. هر دو آمدند و از فاطمه إذن دخول خواستند، فاطمه إذن نداد. آنها نزد على آمدند و با او در باره ملاقات فاطمه مذاكره كردند، أميرالمؤمنين آن دو را به داخل خانه نزد فاطمه آورد. چون عمر و أبوبكر نزد فاطمه نشستند، فاطمه صورت خود را از آنها گردانيده، رو به ديوار نمود. آن دو نفر سلام كردند، فاطمه جواب سلام نگفت.»
سپس ابن قتيبه ميگويد: پس از آنكه أبوبكر مشغول عذرخواهى شد كه علّت آنكه من تو را از إرث محروم كردم آن بود كه من از رسول خدا شنيدم كه‏ مى‏گفت: لَانُورَثُ، مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ. «ما إرث نمى‏گذاريم و آنچه از ما بجاى مى‏ماند صدقه است.»

    

قسم به خدا كه من عقب هر نماز كه بجا مى‏آورم بر تو اى ابوبكر نفرين خواهم نمود

فَقالتْ: أَرَأَيْتُكُمَا إنْ حَدَّثْتُكُمَا حَدِيثًا عَنْ رَسُولِ  الـله صَلَّى  الـله عَلَيْهِ [وءَالِهِ‏] وَسَلَّمَ، تَعْرِفَانِهِ وَ تَفْعَلَانِ بِهِ؟ قَالَا: نَعَمْ. فَقَالَتْ: نَشَدْتُكُمَا  الـله أَلَمْ تَسْمَعَا رَسُولَ  الـله يَقُولُ: رِضَا فَاطِمَةَ مِنْ رِضَاىَ وَ سَخَطُ فَاطِمَةَ مِنْ سَخَطِى، فَمَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِى فَقَدْ أَحَبَّنِى، و مَنْ أَرْضَى فَاطِمَةَ فَقَدْ أَرْضَانِى، وَ مَنْ أَسْخَطَ فَاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَنِى؟ قَالَا: نَعَمْ، سَمِعْنَاهُ مِنْ رَسُولِ  الـله صَلَّى  الـله عَلَيْهِ [وَءَالِهِ‏] وَسَلَّم.
قَالَتْ: فَإنِّى أُشْهِدُ  الـله وَ مَلَئِكَتَهُ أَنَّكُمَا أَسْخَطْتُمَانِى وَ مَا أَرْضَيْتُمَانِى، وَ لَئِنْ لَقِيتُ النَّبِىَّ لَأَشْكُوَنَّكُمَا إلَيْهِ ... وَ الـله لَأَدْعُوَنَّ  الـله عَلَيْكَ فِى كُلِّ صَلَوةٍ أُصَلِّيهَا.
«حضرت فاطمه به أبوبكر و عمر فرمود: اگر من از رسول خدا براى شما حديثى نقل كنم، شما اعتراف مى‏كنيد و به مضمون آن تسليم هستيد؟ گفتند:
بله. حضرت فاطمه فرمود: شما را به خدا سوگند ميدهم كه آيا شما از رسول خدا نشنيديد كه ميفرمود: رضاى فاطمه از رضاى من است و خشم فاطمه از خشم من است، كسى كه دختر مرا دوست داشته باشد مرا دوست داشته است، و كسى كه فاطمه دختر مرا راضى كند مرا راضى كرده است، و كسى كه او را به غضب در آورد مرا به غضب در آورده است؟ گفتند: بله، ما از رسول خدا صلّى  الـله عليه وآله وسلّم شنيديم كه اين مطلب را می فرمود.
فاطمه فرمود: من خدا را و فرشتگان خدا را گواه مى‏گيرم كه شما دو نفر مرا به غضب درآورديد و مرا راضى نكرديد. و اگر من پدرم رسول خدا را ملاقات كنم شكايت شما دو نفر را به سوى او خواهم برد ... قسم به خدا كه من عقب هر نماز كه بجا مى‏آورم بر تو اى ابوبكر نفرين خواهم نمود.»
و سابقاً از «اسد الغابة» نقل كرديم كه حضرت فاطمه وصيّت فرمود كه كسى بر آن حضرت وارد نشود، و لذا عائشه چون اجازه ملاقات خواست و حتّى به پدر خود خليفه وقت متوسّل شد، أسماء بنت عميس او را راه نداد و گفت: فاطمه وصيّت نموده، و لذا علىّ و أسماء او را غسل دادند.
و نيز از «صحيح بخارى» نقل كرديم كه فاطمه را علىّ در شب دفن نمود و خود بر او نماز گزارد و أبوبكر را خبر نكرد.
و علىّ بن برهان الدّين حلبىّ شافعى ميگويد: و قال الواقدىُّ: و ثَبتَ عِندنا أنّ عليًّا كرّم  الـله وجهَه دَفنَها رَضِى  الـله عنها ليلًا و صلّى علَيها و معَه العبّاسُ و الفَضلُ رضِى  الـله عنهم، و لَم يُعلِموا بِها أحدًا. [54]
«واقدى گويد: در نزد ما به ثبوت رسيده است كه على كرّم  الـله وجهه فاطمه رضى  الـله عنها را شب دفن نمود و خود بر او نماز گذارد و با او عبّاس و فضل بن عبّاس رضى  الـله عنهم، بودند و هيچكس را براى نماز و دفن فاطمه خبر نكردند.»
در رجال شيخ حرّ عاملى به نام «رسالةٌ فى معرفة الصّحابة» از كشّى نقل ميكند با إسناد متّصل خود از زراره از أبى‏جعفر از پدرش از جدش از علىّ بن أبى‏طالب عليهم السّلام كه: قالَ: ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ و بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ؛ مِنْهُمْ سَلْمَانُ و الْمِقْدَادُ وَ أَبُوذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ رَحْمَةُ  الـله عَلَيْهِمْ وَ أَنَا إمَامُهُمْ. وَ همُ الّذينَ صَلّوا علَى فاطمةَ. [55]
«أميرالمؤمنين عليه السّلام ميفرمايد: هفت نفرند كه بواسطۀ عظمت و جلالت و سعۀ روح آنها، زمين براى حمل نمودن آنها تنگى مي كند و استعداد تحمّل آنها را ندارد، بواسطۀ فيض وجود آنهاست كه روزى به شما ميرسد و به مقاصد خود نائل ميگرديد و باران از آسمان مى‏بارد؛ از ايشان است سلمان و مقداد و أبوذر و عمّار و حذيفه رحمة  الـله عليهم و من إمام آنها هستم. و ايشانند آن كسانى كه بر فاطمه نماز گزاردند.

    

اشعار اُزری راجع به مصائب حضرت صدیقه سلام  الـله علیها

چه خوب شيخ اُزرى سروده است:
لا تَلُمْنى يا سعدُ فى مَقتِ قومٍ                             ما وَفتْ حقَّ أحمدَ إذ وَفاها
أوَ ما قال عِترتى أهلُ بيتى                                   احفَظونى فى بِرّها و وِلاها
نازَعوه حيًّا و خانُوهُ مَيْتًا                                       يا لَتِلك الحُظوظُ ما أشقاها
تا آنكه ميگويد:
نَقَضوا عهدَ أحمدَ فى أخيه                                   و أذاقوا البتولَ ما أشجاها
و هِىَ العُروةُ الّتى ليس يَنجو                                غيرُ مُستَعصِمٍ بِحَبلِ وِلاها
لم يرَ  الـله للنّبــوّة أجرًا                                          غيرَ حِفْظِ الوِداد فى قُرباها
لَستُ أدرى إذ رُوِّعتْ وَهْىَ حَسرَى                         عانَــــد القـــومُ بعـلَــها و أبـاهـا
يَومَ جآءَتْ إلى عدىٍّ و تَيمٍ                                    و مِن الوَجدِ ما أطالَ بُكاها
فَدَعَتْ و اشْتكَت إلى  الـله شَجوًا                             و الرّواسى تَهتَزُّ مِن شَكواها
تا آنكه ميگويد:
أيّها القومُ راقِبوا  الـله فينا                                      نحنُ مِن رَوضةِ الجليل جَناها
تا آنكه ميگويد:
أيّها الناسُ أىُّ بنتِ نبىٍّ                                       عن مَواريثِهِ أبوها زَواها

كيف يَزوى عنّى تُراثى عتيقٌ                               بأحاديثَ من لَدُنْهُ افتَراها
تا آنكه ميگويد:
أىَّ شى‏ءٍ عَبَدتُمُ إذ عَبَدتُمْ                              أنْ يُوَلَّى تَيمٌ على ءَال طه‏

هذه البُردَةُ الّتى غَضِبَ الل                              هُ على كُلّ مَن سِوانا ارتَداها
تا آنكه ميگويد:
عَلِم  الـله أنّنا أهلُ بيتٍ                                     ليس تَأوى دَنيّةٌ مأواها
تا آنكه ميگويد:
و لِأىّ الأمورِ تُدفَنُ سِرًّا                                     بَضعةُ المُصطفى و يُعفى ثَراها
فمَضتْ وَ هْىَ أعظمُ النّاسِ وَجدًا                        فى فَمِ الدَّهرِ غُصَّةٌ مِن جَواها
وثَوَتْ لا يَرَى لها النّاسُ مَثوًى                             أىُّ قُدسٍ يَضُمُّه مَثواها [56]

ازرى ميگويد: «اى سعد! مرا سرزنش مكن در دشمنى گروهى كه چون أحمد رسول خدا با آنها وفا نمود، آنها وفا ننمودند وحقّ او را ادا نكردند. آيا أحمد رسول خدا نفرمود: عترت من، اهل بيت من هستند، حقّ مرا درباره إحسان به آنها و ولىّ امر نمودن آنها حفظ كنيد؟ در حيات رسول  الـله، با او در أمر خلافت نزاع كردند و در ممات به او خيانت نمودند. اى بديها و اى زشتى‏ها! چقدر شما بدبختيد، چقدر شما بد سرانجاميد. پيمانى كه أحمد رسول خدا براى برادرش على بسته بود شكستند و چه بسيار غم و غصّه را كه در كام دخترش بتول ريختند! با آنكه فاطمه يگانه دستاويز إلهى بود كه جز چنگ زننده به ريسمان ولايتِ او كسى نجات پيدا نخواهد نمود. خدا مزدى را سزاوار مقام رسالت نديد، جز محبّت و مودّت‏ ذوى القربايش. من نمى‏دانم چه شد، وقتى كه فاطمه را به فزع در آوردند آن قوم ستمگرى كه با پدر او و شوهر او دشمنى داشتند، او با حسرت نزد أبوبكر و عمر رفت و از شدّت اندوه و غصّه گريه‏اى طولانى نمود، پس براى آنها خطبه خواند و حقّ را بيان نمود و شكايت اندوه و آزار خود را به خدا برد، بطوريكه نزديك بود كوههاى ساكنْ از گلايه و شكواى او به حركت در آيد. اى گروه مردم! خدا را درباره حقّ ما منظور داريد، ما از بوستان حضرت أحديّت ميوه رسيده آن باغيم. اى مردم! كدام دختر پيغمبرى را سراغ داريد كه پدرش او را از ميراث خود محروم كرده باشد؟ پس چگونه أبوبكر (كه مردى كهنه انديشه است) با أحاديثى كه از نزد خود آورده و به پدرم افترا بسته است مرا از إرث پدرم محروم كرده است؟ من نمى‏دانم آخر از روزى كه شما پرستش نموده‏ايد، چه چيز را پرستيده‏ايد كه شما را وادار نموده كه أبوبكر را ولىّ و صاحب اختيار آل پيغمبر قرار دهيد؟! اين لباس، ردائى است كه خداوند غضب ميكند كسى غير از ما خاندان نبوّت و طهارت آنرا بر دوش افكند.
خدا مي داند كه حقّاً ما اهل بيتى هستيم كه زشتى و پستى أبداً در خاندان ما سكنى نخواهد گزيد.»
ازرى در آخر قصيده خود ميگويد: «آخر بگوئيد چه سبب داشت كه بايد پاره جگر مصطفى مخفيانه دفن شود و سپس قبر او با خاك يكسان گشته (أثرش محو شده) مجهول بماند!؟ آرى فاطمه از دنيا رفت، ولى تراكم موجهاى غصّه و اندوه بر سينه او از تمام أفراد بشر بيشتر بود، بطوريكه هنوز در دهان روزگار از آتش‏هاى درونى فاطمه شعله بيرون مي زند. فاطمه در ميان خاك نرفت، بلكه در حرم امن و امان الهى إقامت گزيد و به رفيق أعلى پيوست. در جائى كه ديده نظّاره مردم از ديدن آن كوتاه است. كدام طهارت و تقوائى مى‏تواند خود را به‏اقامتگاه و منزل فاطمه برساند؟!»
ابن شهر آشوب از آن بضعۀ رسول خدا اين أشعار را روايت كرده است:
قُل لِلمُغَيَّبِ تَحْتَ أطْبَاقِ الثَّرَى                               إن كُنتَ تَسْمَعُ صَرخَتِى وَ نِدآئِيَا
صُبَّتْ عَلَىَّ مَصَآئِبٌ لَوْ أنَّهَا                                    صُبَّتْ عَلَى الْأَيَّامِ صِرْنَ لَيَالِيَا
قَد كُنْتُ ذَاتَ حِمًى بِظِلِّ مُحَمَّدٍ                               لَمْ أَخْشَ مِنْ ضَيْمٍ وَ كَانَ‏جَمَالِيَا
فَالْيَومَ أَخْشَعُ لِلذَّلِيلِ وَ أَتَّقِى                                 ضَيْمى و أَدفَعُ ظَالِمِى بِرِدآئِيَا
فَإذَا بَكَتْ قُمْرِيَّةٌ فِى لَيْلِهَا                                     شَجْنًا عَلَى غُصْنٍ بَكَيْتُ صَبَاحِيَا
فَلَأَجْعَلَنَّ الْحُزْنَ بَعْدَكَ مُونِسى                               وَ لَأَجْعَلَنَّ الدَّمْعَ فِيكَ وُشَاحِيَا
مَاذَا عَلَى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ أَحْمَدٍ                                أنْ لَايَشُّمَّ مَدَى الزَّمَانِ غَوَالِيَا [57]
حضرت فاطمه زهرا سلام  الـله عليها بعد از رحلت پدر و مصائبى كه از ناحيه دشمنان به آن حضرت می رسيد، بر سر قبر رسول خدا رفته و صورت بر خاك مي گذارد و بدين أشعار با پدر خود مناجات مي كرد:
«بگو به آن پدر مهربانى كه در زير خاكهاى زمين پنهان شده است: اگر ناله و فرياد مرا گوش مي دهى و سخن مرا مى‏شنوى، من با تو راز و نيازهائى دارم. اى پدر جان! از هنگامى كه تو از دنيا رخت بر بستى، چنان مصيبت‏هاى كمرشكنى بر من وارد شد كه هر آينه اگر بر روزهاى روشن دنيا وارد مي شد، از سنگينى و سختى آن مانند شب ظلمانى تاريك مي شدند.اى پدرجان! من در سايۀ حمايت تو محفوظ بودم، و تو يگانه حامى اى بودى كه مرا از هر گزند مصون می داشتى. اى گل روى من! اى زينت محفل من! تا تو بودى من از هيچ ظلم و آزارى بيم نداشتم، ليكن امروز كه از دنيا رفتى و دشمنان تو مرا بى تو ديدند، بايد براى افراد فرومايه و زبون فروتنى كنم و براى حمايت از دين تو و دفاع از حق علىّ پسرعموى تو چادر بر سر كنم و به مسجد رفته و جلوى ظلم و ستم را بگيرم.اى پدر مهربان! اگر گاهگاهى هنگام شب تار، قُمرى در شاخۀ درخت به‏ گريه در آيد، بدان كه من هر روز روشن و هر بامداد تابان بر تو گريه مى‏كنم. آرى، از اين به بعد غم و اندوه بر فراق تو مونس من خواهد بود و اشكهاى چشم من چون گردنبندى، بر سينۀ من قرار خواهد گرفت. آرى، كسى كه خاك قبر تو را ببويد و بوى نسيم تربت تو بر مشام او برسد، ديگر چه نيازى دارد كه در طول مدّت روزگار عطر و غاليه استعمال كند.»

    

ناله های غریبانۀ امیرالمؤمنین بر سر مزار حضرت صدیقۀ طاهره سلام  الـله علیها

اصول كافى كتاب الحجه باب مولد فاطمه (ع) روايت 3:
احمد بن مهران... عن ابى عبد الـله الحسين (ع) ابن على: السلام عليك يا رسول  الـله عنى و السلام عليك عن ابنتك و زائرتك و البائتة فى الثرى ببقعتك و المختار  الـله لها سرعه اللحاق بك، قلّ يا رسول  الـله عن صفيتك صبرى و عفا عن سيده نساء العالمين تجلّدى، الا ان لى فى التأسى بسنتك فى فرقتك موضع تعز، فلقد و سدتك فى ملحوده قبرك و فاضت نفسك بين نحرى و صدرى، بلى و فى كتاب  الـله انعم القبول، انا لله و انا اليه راجعون.
قد استرجعت الوديعه و اخذت الرهينه و اخلست الزهراء، فما اقبح الخضراء و الغبراء يا رسول  الـله، اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهد، و هم لا يبرح من قلبى، او يختار  الـله لى فى دارك التى انت فيها مقيم، كمد مقيح، و هم محيج، سرعان ما فرق بيننا و الى  الـله اشكوا. و ستنبئك ابنتك بتطافر امتك على هضمها، فاحفها السؤال و استخبرها الحال، فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجدالى بثه سبيلا، و ستقول و يحكم  الـله و هو خير الحاكمين.
سلام مودع لا قال و لا سئم، فان انصرف فلاعن ملاله و ان اقم فلاعن سوء ظن بما وعد  الـله الصابرين. و اه واها والصبر ايمن و اجل و لو لا غلبه المستولين لجعلت المقام و اللبت لزاما مكوفا و لا عولت اعوال الثكلى على جليل الرزيه، فبعين  الـله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها و لم يتباعد العهد و لم يخلق منك الذكر. و الى  الـله يا رسول  الـله المشتكى و فيك يا رسول  الـله احسن العزاء، صل  الـله عليك و عليهاالسلام و الرضوان.
[58]
على (ع) جاى قبر را بنحوى پوشاند كه آثار قبر معلوم نباشد، آنگاه به پا خاست و به مزار پيامبر (ص) رو كرد و اينگونه درد دل گشود: سلام من بر تو باد اى رسول خدا! سلام دخترت، و زائرت كه اينك در آرامگاه ابديت منزل گزيده بر تو باد، دخترى كه خداوند جوانمرگيش را برگزيد. اى رسول خدا! از دست دادن عزيزت صبرم را كم كرده، در فراق بهترين زنان تحملم نابود شده، اما چيزى كه هنوز به من توان و تسلى مى بخشد، استقامت من در فراق تو بود. (كسى كه مصيبت تو را تحمل كرده مصيبتهاى بعدى را آسان تحمل خواهد كرد) من تو را در قبر نهادم گويى جان تو از گلو و سينۀ من مى رفت. آرى، پيام قرآن بهترين سنگ صبور من است، كه انا لله و انا اليه راجعون. وديعه، بازگردانده شد، گرو باز ستانده شد و زهرا از من ربوده شد. براستى كه گنبد نيلگون و زمين خاكى در نزدم چه زشت جلوه كرده، اى رسول خدا! از اين پس غمم جاودان خواهد بود، شبم در بى خوابى طى خواهد شد، اندوهى هميشگى در قلبم خانه خواهد كرد، تا اينكه خداوند مرگم را برساند و در جوار تو مقيمم گرداند. اين غصه، دلم را خون خواهد كرد، و اركانم را به لرزه درخواهد آورد. تقدير چه زود بين من و او جدايى افكند. از اين ستم نزد خداوند شكايت خواهم برد.
بزودى دخترت به تو گزارش خواهد داد كه چگونه امتت دست در دست هم نهادند تا او را از پاى درآورند، پس به جِدّ از او بپرس و حال ما را از او بجو. چه بسا دردى در دل دارد كه راهى براى گشودن سفرۀ دل نداشت اما به تو خواهد گفت، و خداوند قضاوت خواهد كرد كه او بهترين قضاوت كنندگان است. سلام وداع كننده اى كه از وصال نه خسته است و نه دلتنگ بر شما باد! اگر از جوار شما برمى گردم نه از روى خستگى است و اگر در كنارتان رحل اقامت گزينم نه از روى بدگمانى به وعدۀ الهى به صابران است. واى بر من واى بر من. صبر ميمون تر و زيباتر است. اگر پيروزى حاكمان نبود مزار فاطمه را منزل خويش قرار مى دادم و در كنارش به اعتكاف مى نشستم و مانند زنان بچه مرده در عزايش زار مى گريستم. اى رسول خدا ! دخترت در پيشگاه خداوند مخفيانه دفن شد. حقش پايمال گشت از ارثش منع شد، در حاليكه از انقلاب تو چيزى نگذشته و نامت كهنه نشده است. اى رسول خدا شكايتم را نزد خداوند بازخواهم گفت. و به ياد تو، خاطر تسلى مى دارم. درود خداوند و رضوانش بر تو و او باد.

پاورقی


[1] ـ 1 _ جزو صلوات معروفه محيى الدّين عربى است كه ملّا محمّد صالح موسوى خلخالى آنرا ترجمه و شرح كرده، و در قطع جيبى بنام «شرح مناقب» به طبع رسيده است؛ ص 171 و 172

[2] ـ _ « انوار قدسيّه» آية  الـله شيخ محمّد حسين اصفهانى كمپانى، ص 31

[3] ـ _ «من از شما هيچگونه پاداش و مزدى در خواست نمى‏كنم؛ پاداش من فقط بر خداى تعالى پروردگار جهانيان است.»

[4] ـ صدر آيه 72، از سوره 10: يونس؛ [اگر از من إعراض نمائيد به من ضررى نمى‏رسد، زيرا من از شما اجر و مزدى تقاضا ننموده‏ام.]

[5] ـ _ آيه 90، از سوره 6: الأنعام‏ «بگو من از شما هيچ پاداشى نمى‏خواهم؛ نزول قرآن در مقابل مزد و جزائى نيست، و نازل نشده است مگر براى آنكه موجب تذكّر و يادآورى جهانيان گردد و آنها را بيدار كند.»

[6] ـ _ آيه 86، از سوره 38: ص‏

[7] ـ _ آيه 40، از سوره 52: الطّور؛ و آيه 46، از سوره 68: القلم‏

[8] ـ _ آيه 57، از سوره 25: الفرقان

[9] ـ _ آيه 2 و 3، از سوره 62: الجُمعة

[10] ـ _ آيه 47، از سوره 34: سبأ

[11] ـ _ «روضه كافى» طبع دوّم دار الكتب الإسلاميّة، ص 131

[12] ـ _ آيه 20، از سوره 75: القيامة؛ [ «هرگز! بلكه شما دنياى نقد و عاجل را دوست ميداريد.»]

[13] ـ _ آيه 20، از سوره 89: الفجر؛ [ «و مال دنيا را بسيار دوست ميداريد.»]

[14] ـ _ آيه 19، از سوره 24: النّور؛ [ «حقّاً كسانى كه دوست دارند أعمال زشت و ناپسند در بين مؤمنين رواج يابد، عذابى دردناك براى آنها در دنيا و آخرت خواهد بود؛ و خدا ميداند و شما نمى‏دانيد.»]

[15] ـ _ قسمتى از آيه 165، از سوره 2: البقرة؛ [ «برخى از مردم شريكانى را در برابر خدا اختيار مى‏كنند كه آنان را همانند دوستى و محبّت به خدا، دوست مى‏دارند، ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند با شدّتى بيشتر خداوند را دوست ميدارند.»]

[16] ـ _ قسمتى از آيه 31، از سوره 3: ءَال عمران

[17] ـ _ قسمتى از آيه 54، از سوره 5: المآئدة؛ [ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هر كس از شما كه از دين خود برگردد، در آينده خداوند (به جاى مرتدّين) جماعتى را خواهد آورد كه خدا آنها را دوست داشته و آنان نيز خدا را دوست ميدارند، در مقابلِ مؤمنين خاشع و خاضع بوده و در مقابل كافرين با عزّت رفتار مى‏كنند.»]

[18] ـ _ قسمتى از آيه 108، از سوره 9: التّوبة؛ [ «سوگند كه مسجدى كه تأسيس آن از ابتداى‏أمر براساس تقوى و خشنودى خدا بوده است؛ سزاوار است كه در آن نماز بگزارى! زيرا كه در آن مسجد، مردانى هستند كه دوست دارند پاك و پاكيزه و مطهّر گردند، و البتّه خداوند پاكان و پاكيزه شدگان را دوست دارد.»]

[19] ـ _ آيه 22، از سوره 58: المجادلة؛ [ «نمى‏يابى جماعتى را كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشند و با اين وجود با كسانى كه خدا و رسول او را دشمن ميدارند دوستى ل ل نمايند، اگرچه اين دشمنان، پدران يا پسران يا برادران و يا خاندان آنها باشند. خداوند در قلوب اين مؤمنين ايمان را تثبيت نموده و با روحى از نزد خود، آنان راتأييد كرده است. و آنان را در باغهائى وارد مى‏سازد كه از زير آنها نهرها جارى و روان است و به طور ابدى در آن بهشتها زندگى مى‏كنند و خدا از آنها راضى و آنها نيز از خدا راضى هستند. ايشان حزب و گروه خدا ميباشند. آگاه باشيد كه تنها حزب و گروه خدا، رستگاران واقعى‏اند.»]

[20] ـ _ «اصول كافى» ج 2، ص 124

[21] ـ _ «اصول كافى» ج 2، ص 125

[22] ـ _ «اصول كافى» ج 2، ص 125

[23] ـ _ قسمتى از آيه 31، از سوره 3: ءَال عمران‏

[24] ـ _ قسمتى از آيه 9، از سوره 59: الحشر

[25] ـ _ «بحار الأنوار» طبع كمپانى، ج 7، ص 377؛ و از طبع حروفى، ج 27، ص 95

[26] ـ _ راجِع آخرَ صفحة 64، من الجزء الرابع من صحيحه المطبوع بالمطبعة المليحيّة سنة 1332

[27] ـ _ راجِع بابَ فضآئلِ فاطمةَ، من الجزء الثّانى من صحيحه، تجدْ طُرُقَه فى هذا الحديثِ إلى عآئشةَ متعدّدةً

[28] ـ _ راجِع صفحةَ 382 من الجزء السّادسِ من المُسند

[29] ـ _ بحارالانوار طبع كمپانى ج 10 ص 7 و از حروفى ج 43 19.

[30] ـ _ همان مصدر ص 9 و از طبع حروفى ص 23

[31] ـ _ فخر رازى در تفسير، طبع دوّم دار الكتب العربيّة، ج 27، در ذيل تفسير آيه مودّت، ص 166 مى‏گويد: قالَ صَلّى  الـله علَيه وءَالِه وسلّم: فاطِمةُ بَضعَةٌ مِنّى يُؤْذينى ما يُؤذيها.

[32] ـ _ أنْصَبَه: أتعَبَه.

[33] ـ _ رابَهُ و أرابَهُ: سآءه و أزْعَجَهُ

[34] ـ _ أى يَنالُنى ما ينالها و يَلُمُّ بى ما يلّم بها

[35] ـ _ الشَّجَن و الشَّجْنة و الشِّجْنة و الشُّجْنة: الغُصنُ المُلتَفّ المُشتَبِك، و الشُّعْبة مِن كلّ شى‏ءٍ. و يقولون: الحديث ذو شُجون اى ذو فنون مُتشعّبةٍ.

[36] ـ _ المُضغة: القطعة الّتى تُمضَغ من لحمٍ و غيره.

[37] ـ _ در «ينابيع المودّة» طبع اسلامبول، ص 179 از ديلمى روايت مى‏كند كه پيغمبر فرمود: إنّ  الـله لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فاطِمةَ و يَرضَى لِرِضاها.

[38] ـ _ «الغدير» ج 7، ص 231 تا ص 233

[39] ـ _ «صحيح بخارى» ج 2، ص 186، باب فرضِ الخمس؛ و از طبع اميريّه بولاق، ج 4، ص 79

[40] ـ _ «صحيح بخارى» ج 3، باب غزوة خيبر، ص 55؛ و از طبع أميريّه بولاق، ج 5، ص 139

[41] ـ _ مناقب ابن شهرآشوب ج 1 ص 382 طبع سنگى‏

[42] ـ _ شرح نهج البلاغه (20 جلدى) ج 11 ص 113

[43] ـ _ «اسد الغابة» طبع دار إحياء التّراث العربى، ج 5، ص 524

[44] ـ _ همان مصدر

[45] ـ _ «الإمامة والسّياسة» ج 1، ص 13

[46] ـ _ «الإمامة والسّياسة» ج 1، ص 12 و 13

[47] ـ _«تاريخ يعقوبى» ج 2، ص 123

[48] ـ _ «ملل و نِحل» شهرستانى، طبع اوّل- مصر، ج 1، ص 73

[49] ـ _ در «شرح نهج البلاغة» طبع دار إحياء الكتب العربية، ج 2، ص 19، و نيز در ج 1، ص 124، اين مطلب را آورده است.

[50] ـ _ «الإمامة و السّياسة» ج 1، ص 12

[51] ـ _ «الإمامة و السّياسة» ج 1، ص 14

[52] ـ _ «شرح نهج البلاغة» ابن أبى الحديد، ج 16، ص 214

[53] ـ _ [2]- «الإمامة و السّياسة» ج 1، ص 13

[54] ـ _ «السّيرة الحلبيّة» طبع 1382 هجريّه، ص 399

[55] ـ _ «رسالةٌ فى معرفة الصّحابة» ص 54، در أحوال حذيفة اليَمان؛ و در «رجال كشّى» نفر هفتم را ذكر ننموده، لذا شيخ حرّ هم ذكر نكرده است.

[56] ـ _ «ديوان ازرى» ص 157 تا ص 160

[57] ـ _ «مناقب» ابن شهر آشوب، ج 1، ص 168. و در كتاب «السّيرة النّبويّة» للسّيد احمد زينى (دحلان) كه در حاشيه «سيره حلبيّه» طبع شده است، بيت دوّم و آخر را از حضرت صدّيقه نقل ميكند كه آن حضرت از خاك قبر رسول خدا بر چشم گذارده و انشاء كردند. و در «مفاتيح الجنان» در وقايع بيست و هشتم ماه صفر، در ص 294 اين أشعار را با مختصر اختلافى در لفظ، از شيخ يوسف شامى در كتاب «الدّرّ النّظيم» نقل كرده است. و أيضاً گويد: فاطمه عليها سلام   الـله بعد از دفن پدر گريست و گفت: يا أبتاه أجاب ربًّا دَعاه، يا أبتاه مِن رَبِّه ما أدناه.

[58] ـ _ اصول كافى كتاب الحجه باب مولد الزهراء (ع) روايت 3

 

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی