فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  پنجشنبه  9 فروردين 1403 - الخمیس  16 رمضان  1445 - Thers  28 Mar 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > تازه ترين مطالب > نگاهی اجمالی در مفاهیم ناب شیعی پیرامون رکن امامت و مهدویّت

نگاهی اجمالی در مفاهیم ناب شیعی پیرامون رکن امامت و مهدویّت


مقالۀ ذیل سعی بر آن دارد تا با چنگ زدن به دامان پر خیر و برکت اهل بیت علیهم السلام و استفاده از فرمایشات معجزه وار آن حضرات معصومین نگاهی صحیح و عقلائی را نسبت به مسئلۀ امامت و مهدویت ارائه دهد، شیعه همواره در طول عمر هزار و چهارصد سالۀ خود درگیر کج فهمی ها و یا برخی افراط و تفریط ها بوده و همواره علمای صادق با قلبی صادق و عقلی سلیم در پی آن بوده اند تا خلق را بدون کوچکترین انحراف و اعوجاجی به اصل اصیل فرمایشات أئمۀ معصومین رهنمون باشند. مطالب ذیل حاصل یک عمر زحمات بی شائبۀ حضرت علّامه آیة الله حاج سیّد محمد حسین حسینی طهرانی أفاض الله علینا من برکاة تربته که تمامی عمر شریف خود را بر سر تبیین مفاهیم اصیل و ناب شیعی نهادند می باشد مطالب از کتاب شریف روح مجرد و دوره های امام شناسی و ولایت فقیه نقل گردیده است.

 

غزل شيواى حافظ شيرازى درباره حضرت صاحب الزّمان أرواحنا فداه‏

خطبۀ امير المؤمنين عليه السّلام در علم خاندان نبوت

برای فهم معانی والای قرآن راهی بجز تمسّک به اهل بیت علیهم السلام وجود ندارد

صفات امام در دعاى روز عرفه حضرت سجاد عليه السّلام‏

ذکر برخی از صفات أئمۀ معصومین علیهم السلام

ضرورت وجود امام براى جامعه‏

نقش امام تنها حفظ نظام اجتماع نيست‏

هيچگاه زمين از حجت خدا خالى نيست‏

كلام أمير المؤمنين عليه السّلام دربارۀ خصوصيات حجج الهى‏

اشاره به ظهور حضرت قائم آل محمد عليهم السلام‏

ولایت فقیه از دیدگاه فقه شیعی

معنای ظهور و غیبت از دیدگاه حقیقی دین

بطلان گفتار كسانى كه إقدام بر إصلاح جامعه را موجب تأخير در ظهور مى‏دانند

إطلاق و تشديد آيات قرآن در لزوم قيام به حقّ و گسترش قسط در جامعه‏

مَنْ رَأَى سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَهِ ...

پاسخ از ظهور رواياتى كه هر گونه قيام را قبل از ظهور حضرت قائم محكوم مى‏كند

بحث از قيام زيد بن علىّ بن الحسين و نهى إمام از آن

قيام محمّد و إبراهيم فرزندان عبد الله محض نادرست بود

أسامى أئمّه إثنى عشر در «صحيفه فاطمه» عليها السّلام

 

 

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‏

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‏

 

وَ صَلَّى اللَهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ‏

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْأجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ‏

 

غزل شيواى حافظ شيرازى درباره حضرت صاحب الزّمان أرواحنا فداه‏

شاعر عارف حضرت حافظ علیه الرحمه اين غزل را در وصف حضرت صاحب الزّمان سروده، و از غيبت و انتظار وى ياد كرده، و خود را از مشتاقان و شيفتگانش معرّفى نموده است؛ وليكن با چه عبارات نمكين، و اشارات دلنشين، و كنايات و استعاراتى كه حقّاً بى اختيار بر زبان انسان جارى ميشود كه او لسان الغيب است:‏

سَلامُ اللَهِ ما كَرَّ اللَيالى وَ جاوَبَتِ الْمَثانى وَ الْمَثالى (1)

عَلى وادى الاراكِ وَ مَن عَلَيْها وَ دارٍ بِاللِوَى[1] فَوْقَ الرِّمالِ (2)

دعاگوى غريبان جهانم وَ أدْعو بِالتَّواتُرِ وَ التَّوالى (3)

به هر منزل كه رو آرد خدا را نگه دارش به لطف لا يزالى (4)

منال اى دل كه در زنجير زلفش همه جمعيّت است آشفته حالى (5)

ز خَطّت صد جمال ديگر افزود كه عمرت باد صد سال جلالى (6)

تو مى‏بايد كه باشى ورنه سهل است زيانِ مايه جانىّ و مالى (7)

بدان نقّاش قدرت آفرين باد كه گِرد مَه كشد خطّ هِلالى (8)

فَحُبُّكَ راحَتى فى كُلِّ حينٍ وَ ذِكْرُكَ مونِسى فى كُلِّ حالِ (9)

سويداى دل من تا قيامت مباد از شور سوداى تو خالى (10)

كجا يابم وصال چون تو شاهى من بد نام رِند لا ابالى (11)

خدا داند كه حافظ را غرض چيست وَ عِلْمُ اللَهِ حَسْبى مِن سُؤالى (12)

و در تعليقه گويد: اين بيت هم در آن غزل است و گويا از خواجه باشد:

أموتُ صَبابَةً يا لَيْتَ شِعْرى مَتَى نَطَقَ الْبَشيرُ عَنِ الْوِصالِ (13)[2]

 

در بيت اوّل و دوّم ميگويد: سلام خدا باد پيوسته و هميشه تا وقتيكه شبها مرتّباً يكى پس از ديگرى مى‏آيند و مى‏روند، و طلوع و غروب موجب پياپى در آمدن آنهاست، تا زمين و خورشيد و ماه و ستارگان باقى است، و تا وقتيكه رشته‏هاى دو صدايه و سه صدايه تارها و نغمه‏ها و آهنگهاى چنگ‏ها و سازها مى‏نوازند و قدرت و تاب و توانشان براى بلند داشتن اين سرود باقى است (زيرا مثانى به معنى صداهاى دوباره‏اى است كه تار و چنگ ميدهد، و مَثالى در أصل مَثالِث بوده است يعنى صداهاى سه باره كه از آنها شنيده مى‏شود.) بر وادى اراك كه منزلگاه حضرت حجّت است (زيرا سرزمين اراك سرزمين حجاز است كه در آنجا فقط درخت اراك وجود دارد.) و بر آن كسيكه برفراز آن زمين سكونت دارد و بر خانه‏اى كه در قسمت نهائى در آن بالاى رَمْلها و شنها بنا شده است.

سپس در بيت سوّم ميگويد: دعاگوى غريبان جهانم، و بطور تواتر و پشت سر هم من دعا ميكنم و دعاگو هستم؛ كه باز روشن است: آن غريب جهانى كه از شدّت غربت و تنهائى ظهور نمى‏كند غير از حضرت حجّت كسى نيست.

و در بيت چهارم ميرساند: او كه محلّ ثابتى ندارد- گرچه اصلش از مكّه و از وادى الاراك است- و دائماً در عالم در گردش است، اى خداوند مهربان از تو درخواست مى‏نمايم تا با لطف دائمى خودت او را در هر منزلى كه وارد مى‏شود و در آن مسكن مى‏گزيند نگهدارى كنى.

و در بيت پنجم ميگويد: اى دل! در فراق او ناله مكن، چرا كه گرچه در غيبت است و چهره و رخساره‏اش را از نماياندن مخفى ميدارد، وليكن بواسطه گيسوان و زلف سياه او- كه كنايه از هجران و غيبت است- آشفته حالان ميتوانند كسب جمعيّت كنند و به مقصود نائل آيند.

و در بيت ششم ميگويد: اينك كه رشد و بروز جمال در تو فزونى يافته است، خداوند عمر تو را طويل گرداند و از گزند حوادث مصون بدارد.

و در بيت هفتم ميگويد: توئى ولىّ والاى ولايت كه قوام كون و مكان بر تو قائم است؛ و تو بايد بر قرار و مقرون به بقاء و صحّت و آرامش بوده باشى، چرا كه در رأس مخروطى، و بر همه ما سوى‏ حكومت دارى. و در برابر اين امر مهمّ و ارزشمند، زيانهاى جانى و ضررهاى مالى هر چه هم فراوان باشد، به من و يا به جهانيان برسد، مهمّ نيست بلكه خيلى سهل و آسان است.

و در بيت هشتم ميگويد: آفرين بر دست قدرت پروردگار كه تو را در اين چندين قرنى كه تا به حال گذشته، حفظ و نگهدارى نموده است؛ همان نقّاش قدرت كه بر گرد ماه بر فراز آسمان خطّى به شكل هلال مى‏كشد تا مردم ماه را ببينند، با آنكه بدون شكّ تمام كره ماه موجود است، امّا كسى آنرا نمى‏بيند، و در غيبت و پنهانى ميگذارد، و فقط از اين كره آسمانى به قدر هلالى نمايان است بطوريكه اگر كسى نظر كند مى‏پندارد كره‏اى نيست، فقط هلالى بر آسمان موجود است. امام زمان هم موجود است همچون كره تامّ و تمام، امّا كسى آنرا نمى‏بيند و ادراك نمى‏كند و فقط به قدر ضخامت هلالى از آثار او در جهان مشهود است و مردم از آن منتفع ميگردند، ولى بايد ظهور كند و از پرده خفا برون آيد و چون بَدْر و ماه شب چهاردهم نور دهد و همه جهان را منوّر كند.

خوب توجّه كنيد: اگر اين بيت را اينطور معنى نكنيم، معنى آن چه ميشود؟! تعريف كردن از ماه آسمانى به پنهانى، و خطّ هلالى در شبهاى‏نخستين طلوع آن بر گرد آن كشيدن چه مدحى را متضمّن است؟!

و اگر مراد از ماه را سيما و چهره محبوب فرض كنيم و خطّ هلالى را هم محاسنش بدانيم كه بر گرد آن روئيده است، با آنكه اين استعاره با آن استعاره قرص ماه آسمان و اختفاى آن در شبهاى نخستين جز بمقدار هلالى كه نمايان است، دو مفاد است معذلك اين استعاره نيز منافاتى با وجود حضرت صاحب الزّمان ندارد؛ زيرا آن انسانى كه در خارج بر گرد صورتِ چون ماهش محاسن روئيده است، با توصيف غربت و ولايت و سرورى و پادشاهى و سائر اوصافى كه در اين غزل آمده است، غير از آنحضرت نمى‏تواند مراد و مقصود باشد.

و در بيت نهم ميگويد: من پيوسته با تو سر و كار دارم. محبّت توست كه راحت دل من است در هر حال، و ذكر توست كه أنيس من است بطور پيوسته و مدام.

گرچه نظير اين مضمون در سائر غزلهاى حافظ موجود است و آنها راجع به خود ذات أقدس حقّ تعالى است، وليكن در اين غزل به قرينه سائر ابيات غير از حضرت حجّت نمى‏تواند بوده باشد. پس ضمير مخاطب ذِكْرُكَ و حُبُّكَ راجع به اوست.

و به همين طريق مفاد بيت دهم است كه در دعا ميگويد: دريچه قلب من كه مملوّ از خون حيات بخش من است، و پيوسته آن خون در جنبش و حركت و ضربان و خروش است، هيچگاه از معامله و سر و كار داشتن و تلاش براى بدست آوردن محبّت و رضاى تو خالى نباشد.

و در بيت يازدهم مخاطب خود را شاه، و خودش را رِند و گداى لا ابالى خوانده است؛ و وصال اين درجه پست و زبون را با آن شاه با عظمت و با تقوى و داراى عصمت و طهارت، بعيد به شمار آورده است. در اين بيت هم معلوم است كه: مراد وى از «چون تو شاهى» غير آن صاحب ولايت كلّيّه إلهيّه‏نمى‏باشد.

و در بيت دوازدهم خيلى روشن و واضح از سخنان و تخاطب فوق بطور رمز و اشاره، پرده بر ميدارد كه: اينها كه گفتم همه اشاره و كنايه و استعاره و رمز بود كه چه ميخواهم بگويم؛ صراحت نبود و من نمى‏خواستم يا نمى‏توانستم آن وجود أقدس را چنانكه بايد و شايد معرّفى كنم، و عشق سوزان خود را براى لقاء و ديدارش در قالب غزل آورم؛ امّا خداوند عليم و خبير ميداند كه در دل من چه مراد بوده است، و او كفايت ميكند از كلام و سؤالى كه من بخواهم آنرا برزبان آورم.

و در بيت إلحاقى ميگويد: من از شدّت عشق و آتش وَجْد بالاخره خواهم مرد، و در انتظار فرج او جان خواهم سپرد؛ و مانند يعقوب در فراق يوسف كور خواهم شد و چشمم پيوسته بر در است كه چه موقع بشير، بشارت از لقاء وصال ميدهد؛ و يوسف گمگشته بيابانى در چاه غربت در افتاده، غريب و تنها، سرگشته و متحيّر مرا بشارت ديدار ميدهد، و با فرج او و لقاى او چشمانم بينا ميگردد، و چون مرده از قبر برخاسته زنده ميگردم و حيات نوين مى‏يابم.

 

خطبۀ امير المؤمنين عليه السّلام در علم خاندان نبوت

حضرت مولى الموحّدين أمير المؤمنين عليه السّلام در «نهج البلاغة» در ضمن خطبه 142 مى‏فرمايند: أَينَ الَّذين زَعَمُوا أَنَّهُمْ الرّاسِخُونَ فِى العِلْمِ دُونَنا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنا أن رَفَعَنا اللهُ وَ وَضَعَهُمْ، وَ اعْطاناً وَ حَرَمَهُمْ، وَ أدْخَلنَا وَ أَخْرَجَهُمْ، بنا يُسْتَعطَى الهُدى وَ يُسْتَجلَى العَمى. إنَّ الائِمَّة مِن قُريشٍ غُرِسُوا فِى هَذَا البَطْنِ مِن هاشِمٍ، لا تَصْلُحُ عَلى سِواهُمْ‏ وَ لَا تَصْلُحُ الوُلاة مِن غَيْرِهِمْ[3] «كجا هستند كسانى كه از روى دروغ و دشمنى با ما ادّعا مى‏كنند كه آنان استواران در عِلمَند؟ در حالى كه خداوند درجه و منزلت ما را بلند نموده و مقام آنها را پست قرار داده است، و از نعمتهاى علوم و معارف خود ما را بهره‏مند فرموده و آنها را محروم كرده است، و در ايمان و توحيد و درجات قرب، ما را داخل كرده و آنان را خارج نموده است. به واسطه ماست كه هدايت در ميان افراد بشر قسمت مى‏شود و هر كس بهره خود را از آن در مى‏يابد، و به واسطه ماست كه روشنائى چشم و نور باطن در دل مردم ظهور مى‏كند و هر كس مى‏تواند پرده‏هاى ظلمات جهل را پس زده و به نور بصيرت ديدگانش روشن گردد. پيشوايان و رهبران اجتماع پيوسته از طايفه قريش بوده و در آل محمّد از طايفه بنى هاشم قرار داده شده‏اند. امامت و رهبرى براى غير آنان سزاوار نيست و جايز نيست كه حكمفرمايان امّت از غير آنها بوده باشند.»

و در خطبه 145 مى‏فرمايد: وَ اعْلَمُوا أنَّكُم لَن تَعْرِفُوا الرُّشدَ حَتَّى تَعْرِفوا الَّذى تَرَكَهُ، وَ لَنْ تَأخُذُوا بِمِیثاقِ الكِتابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذى نَقَضَهُ، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ، فَالتَمِسُوا ذَلِكَ مِن عِندِ أهلِهِ فَإنَّهُمْ عَيْشُ العِلْمِ وَ مَوْتُ الجَهْلِ، هُمُ الَّذينَ يُخْبِرُكُم حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَن بَاطِنِهِمْ لَا يُخالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلُفُونَ فِيهِ، فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِق[4].

«و بدانيد كه هرگز راه مستقيم و سعادت را نخواهيد شناخت مگر آنكه بشناسيد كسى را كه آن راه را ترك كرده است تا از فعل او تبرّى جوئيد و به ضدّ آن كه راه حقّ است بگرائيد، و هيچگاه عهد و پيمان قرآن كريم را بر ذمّه و عهده خود قرار نمى‏دهيد مگر آنكه بشناسيد كسى را كه آنرا نقض كرده و درهم شكسته است، و در عمل به قرآن كريم ثابت قدم و استوار نمى‏شويد و به آن چنگ نمى‏زنيد و متمسّك نمى‏گرديد مگر آنكه بشناسيد كسى را كه آنرا از درجه اعتبار ساقط كرده و عملًا به دور انداخته است (يعنى يكى از شرائط فهم كتاب خدا و تماميّت درجه معرفت به آن شناختن مخالفان قرآن و منكران آن است، و تا أئمّه ضلال شناخته نشوند و از قول و فعل آنان تبرّى پيدا نشود تمسّك به قرآن كريم و به واقعيّت ائمّه حقّ حاصل نخواهد شد).

برای فهم معانی والای قرآن راهی بجز تمسّک به اهل بیت علیهم السلام وجود ندارد

بنابراين راه سعادت و ادراك معانى راقيۀ كتاب خدا و تمسّك به قرآن كريم را از نزد اهلش بجوئيد و از آنها طلب كنيد (و آنها امامان از اهل بيت هستند) كه حقيقت دانش و حيات عرفانند، و مرگ جهل و فقدان نادانى. آنان كسانى هستند كه حكم آنها در ظاهر حاكى و كاشف از علوم و دانش آنها در باطن است، و سكوت عميق آنها كاشف از گويائى روح و جان آنها به اسرار جهان آفرينش و رموز عالم ملك و ملكوت است، و ظاهر ايشان كه همان سيماى عبوديّت و روح خضوع و آيۀ خشوع است حاكى از باطن ايشان كه همان حال طمأنينه و سكينه و اتّصاف به كمالات قدسيّه و معارف ربوبيّه است خواهد بود. آنان در امر دين مخالفت نمى‏ورزند و با يكديگر اختلاف ندارند، دين در ميان آنها گواهى است صادق! و خاموشى است ناطق!(كه به واسطۀ عمل آنها به دين و تمركز يافتن معنى و روح دين در كانون نفوس آنها بهترين گواه راستين بر واقعيّت آنهاست، و پياده شدن اسرار دين در دل و جوارح آنان بهترين شاهد عملى با لب و دل گويا برحقيقت آنهاست.»)

صفات امام در دعاى روز عرفه حضرت سجاد عليه السّلام‏

و حضرت سيّد السّاجدين و زين العابدين عليه السّلام در ضمن دعاى روز عرفه كه چهل و هفتمين دعا از «صحيفه كامله» است عرض مى‏كند: اللهُمَّ إنَّكَ ايَّدْتَ دينَكَ فى كُلِّ اوانٍ بإمامٍ اقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ وَ مَناراً فى بِلَادِكَ بَعْدَ أن وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَ جَعَلْتَهُ الذَّريعَة الَى رِضْوَانِكَ، وَ افْتَرَضْتَ طاعَتَهُ وَ حَذَّرْتَ مَعْصِيتَهُ، وَ امَرْتَ بِامْتِثَالِ امْرِهِ وَ الإنتهاءِ عِندَ نَهْيِهِ، وَ الّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لَا يَتَأخَّرَ مُتَأخِّرٌ، فَهُوَ عِصْمَة اللّائذينَ وَ كَهْفُ المُؤمِنِينَ وَ عُرْوَة المُتَمَسِّكِينَ وَ بَهاءُ العالَمِينَ.

«بار پروردگارا تو در هر زمانى دين خود را به امامى از امامها تقويت و تأييد نمودى، آن امامى كه او را به عنوان نشانه و علامت براى بندگان خود معرّفى كردى و كانون نور و هدايت را در ميان افراد بشر در وادى جهل و ظلمت قرار دادى بعد از آنكه رشته دل و اتّصال باطن او را به رشته مقام جمال و جلال خود متّصل فرمودى و او را وسيله مقام رضاى خود در ميان مردم معيّن كردى، و اطاعت از او را واجب و لازم شمردى، و مخالفت و سرپيچى از نهى او را حرام فرمودى، و بندگان خود را امر كردى كه اوامر او را نپذيرند و امتثال كنند، و از نواهى او اجتناب ورزند، و هيچكس از مردم و افراد امّت از او در هر امرى از امور جلو نيفتد، و خود را بر او مقدّم نكند، و هيچ فردى از او تخلّف نورزد، و در فرمانبرى از اوامر و اتّصال با او عقب بيفتد. بنابراين آن امام موجب مصونيّت و حفظ پناه آورندگان از شرور و موانع و آفات دنيوى و اخروى و پناهگاه و ملجأ و ملاذ مؤمنان، و دستاويز محكم گروندگان، و نور و بَهاء و عظمت اهل عالم خواهد بود».

ذکر برخی از صفات أئمۀ معصومین علیهم السلام

مرحوم سيّد على خان كبير در شرح اين فقره از دعا از شرح «صحيفه كامله سجّاديّه» مطالبى نفيس آورده ما مختصر آنرا نقل مى‏كنيم: حضرت علىّ بن الحسين عليهما السّلام در اين فقرات مقام امام را به چهار صفت توصيف نموده است:

اوّل:عِصْمَة اللّائذينَ يعنى براى امام هيچ دافع و مانعى نيست كه پناه آورندگان به سوى خود را در راه مستقيم رهبرى كند و از ورطۀ هلاك در جانب افراط و تفريط حفظ نمايد.

دوّم:كَهْفُ المؤمنِين يعنى ملجأ و پناه تمام مؤمنان است، كسانى كه در حوادث واقعه و در شبهات وارده به او روى آورند و چارۀ رهائى از ظلمات نفس امّاره و مهالك را از او بجويند.

سوّم: عُرْوَة المُتَمَسِّكِينَ يعنى افرادى را كه به او تمسّك نمايند و از اوامر او پيروى كنند و به آثار او تأسّى نموده و از نواهى او اجتناب ورزند از وقوع و فرو افتادن در چاه‏هاى مهلكه، و سقوط در نقمت و بُعد برهاند.

چهارم: بَهاءُ العالَمينَ يعنى نظام امور جهان و طراوت و زيبائى مناظر عالم به او بسته است. چون مردم همگى به سيره و روش او رفتار مى‏كنند و به دين جهت ميزان عدل، استوار، و ترازوى انصاف، برقرار، و ستونهاى حقّ و معدلت در ميان آنها بر پا گردد.

و اين دعا كه دلالت بر لزوم امام در هر زمانى از ازمنه دارد طبق حكم عقل و نقل است. امّا دليل عقلى آنكه انسان در دنيا افرادى دارد كه بايد با يكديگر به نحو تعاون و اجتماع زيست كنند و با پديد آمدن تمدّن و اجتماع طبعاً بين افراد اصطكاك و تزاحم به وجود خواهد آمد، براى آنكه جلب منافع و دفع ضرر و حسّ استخدام از غرائز و جِبليّات بشر است، هر كس دوست دارد به تمام لذائذ و مشتَهيات خود برسد و از هر گونه مزاحمى در راه اين مقصد خشمگين مى‏شود و بر عليه آن قيام و اقدام مى‏نمايد، بنابراين نزاع و تشاجر و مخاصمات پديد مى‏آيد و منجرّ به قتل و غارت و خرابى عمران و قطع نسل و اختلال نظام خواهد شد. و در اين صورت حتماً بايد قانونى در ميان آنها حكومت كند كه معاش آنها را منظّم كند و راه صحيحى را براى زندگى در پيش پاى انان قرار دهد، و آن قانون شريعت است كه امور دنيوى آنها را اصلاح مى‏كند و در راه حفظ حقوق و عدم تعدّى و تجاوز و تجاسر به ديگران آنها را تربيت مى‏دهد، و راهى را نيز براى وصول به خدا معيّن مى‏كند و آنها را به عالم ماوراء طبيعت و مادّه متوجّه نموده و به ياد آخرت و نتيجه اعمال مى‏اندازد، و كوس رحيل را به سفر سوى خدا در گوش آنان مى‏نوازد، و آنها را مى‏ترساند، و از راه نزديك دعوت حقّ را به آنها ابلاغ مى‏كند، و به صراط مستقيم رهبرى مى‏نمايد.

اين اساس تربيت شرعى بايد به دست انسانى انجام گيرد، چون مباشرت فرشتگان در اداء اين امر محال است و حيوانات پائين ترند از آنكه بتوانند مربّى بشر گردند. و آن فرد انسان بايد به آيات و به بيّناتى از جانب خداى خود مؤيّد شود تا مردم دعوت او را بپذيرند و نوع بشر در مقابل او خاضع گردند و آن معجزه است. بنابراين در سنّت حضرت بارى تعالى شأنه العزيز ارسال چنين فردى لازم و حتمى است. و همچنانكه خدا در عنايت نظام عالم از ريزش باران دريغ نمى‏كند چون زمين به باران در پرورش درختان و گياهان و حيوانات و انسانها محتاج است همين طور نظام عالم بى نياز از امامى نيست كه صلاح دنيا و آخرت را به بنى نوع خود بفهماند. آرى كسى كه در نظام احسن آفرينش از رويانيدن موى ابروان به جهت زيبائى نه به جهت لزوم و ضرورت مضايقه نكرده است چگونه ممكن است از فرستادن امامى كه وجودش رحمة للعالمين، و معرّفى او نشانه هدايت در صراط مستقيم است خوددارى كند.

بنابراين لطف و عنايت از مقام منيع خداست كه چنين شخصى را ايجاد فرموده و براى دستگيرى بشر در راه نفع عاجل و سلامت نفس در آخرت و خير آجل بفرستد. اين شخص خليفۀ خداست در روى زمين و اوست امامى كه او را براى رهبرى بندگان و كانون فيض بخش و نور دهنده در ميان بلاد و اقوام مقرّر فرموده است.

ضرورت وجود امام براى جامعه‏

در اينجا اگر اين شبهه پيش آيد كه: اين دليل فقط دلالت بر لزوم فرستادن پيغمبر از اجانب خدا مى‏نمايد كه داراى شريعت و قانون باشد و خود آن پيغمبر مبيّن شريعت خود مى‏باشد و دلالت بر لزوم امام را ندارد. جواب آن است كه‏ همان طور كه بشر احتياج به پيغمبرى دارد كه از او استفاده شريعت و حكمت را بنمايد همانطور نيازمند به حافظ آن شريعت الهيّه و پاسدار و كفيل و قيّم آن مى‏باشد. چون براى مردم حفظ جميع احكام شريعت و كتاب الهى مقدور نيست و علاوه كتاب هم مبيّن جميع احكام بر وجهى كه نياز به امام را در مراجعات رفع كند نخواهد بود، چون در كتاب خدا مجمل و مفصّل، محكم و متشابه، عامّ و خاصّ، مطلق و مقيّد، ناسخ و منسوخ، و علوم باطنه و دقايق غامضه و اسرار ملكوتيّه به اندازه‏اى وجود دارد كه احاطه بر معرفت آنها براى غير پيغمبر از راه وحى يا وصىّ پيغمبر از راه افاضات غيبيّه در اذُن واعيه ممكن نيست. امام است كه با روح وسيع خود قابليّت ادراك تمام معلومات پيغمبر را دارد و آن طور كه بايد مى‏گيرد و به مردم ابلاغ مى‏كند.

و اگر كسى بگويد: با اجتهاد در كتاب خدا رفع نيازمنديها مى‏شود. جواب آن است كه اجتهاد ممنوع است و اگر به فرض جايز باشد در صورت ضرورت است و چون براى خدا ضرورتى معنى ندارد پس بايد امامى بفرستد كه عالِم به جميع احكام و احتياجات بشر كما هو حقّه و حافظ قانون و قيّوم آن باشد، و اين درجه و منزله براى احدى ميسّر نيست مگر براى صاحب نفس قدسيّه و عقل كامل و بصيرت الهيّه و ضمير صافى و وجدان پاك از زنگار صفات نكوهيده و كدورت نادانى و جهل تا آنكه علوم ربّانيّه در او جلوه گر گردد و اسرار غيبيّه در او منعكس شود. و لذا بعضى از اهل عرفان گفته‏اند: حقيقت نبوّت و رسالت هيچگاه از بين نمى‏رود و ماهيّت و واقعيّتش در هر زمان موجود است و نسخ نمى‏گردد بلكه فقط مسمّى به اسم رسول و پيغمبر از بين مى‏رود و به جهت فرود نيامدن فرشته وحى بر وجهى كه بر پيغمبر ظاهر شود، و بر اين اساس رواياتى از أئمّه اطهار عليهم السّلام در فرق ميان نبى و رسول و مُحَدَّث وارد است. رسول كسى است كه فرشته بر او ظاهر شود و با او سخن گويد، و نبى كسى است كه در خواب فرشته را مى‏بيند و با او تكلّم مى‏كند، و چه بس در فردى هم معنى رسالت و هم معنى نبوّت جمع مى‏شود، و محدَّث كسى است كه صداى فرشته را مى‏شنود ولى صورت او را نمى‏بيند. و از رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم اين حديث مشهور است كه فرمود: إنَّ فى امَّتى مُحَدَّثين مُكَلَّمِينَ «در امّت من افرادى هستند كه ملائكه پروردگار با آن‏ها سخن مى‏گويند». و نيز از آن حضرت است كه فرمود: إنَّ لِلَّهِ عِباداً لَيْسُوا بِأنبيآءَ يَغْبِطُهُمُ النَّبِيُّون «به درستى كه خداوند بندگانى دارد كه از پيغمبران‏ نيستند وليكن پيغمبران به درجات آنها در نزد خدا غبطه مى‏خورند». و امّا دليل نقلى بر وجود امام بسيار است كه از شيعه و سنّى روايت شده است[5]. الى آخر ما ذكره من الروايات‏.

نقش امام تنها حفظ نظام اجتماع نيست‏

البتّه بر ناقد بصير و مؤمن خبير پوشيده نيست كه اين نحوه از استدلال بر لزوم امام را كه مبتنى بر حفظ اجتماع و تمدّن بشر و براساس رعايت حقوق و عدم تجاوز به ديگران و پيدايش مدينۀ فاضله بر پايۀ تعاون بقاء نه تنازع بقاء است بسيارى از متكلّمين اقامه نموده و به اين برهان و نظير آن خواسته‏اند مسأله لزوم نياز به وجود امام را اثبات كنند و ليكن مقام امام از اين مسؤوليّت بالاتر و وظيفۀ او با ارج‏تر است. در رواياتى كه داريم مطالبى عجيب راجع به شخصيّت امام به چشم مى‏خورد مانند آنكه حيات بشر بستگى به او دارد و اگر او نباشد زمين اهلش را در كام خود فرو مى‏برد و او ريسمان خداست، و اسم اعظم، و آيت كبراى حق، و قوام عوالم، و والى كاخ آفرينش، و مايۀ زندگى دلها، و اطمينان قلوب است. و لذا اگر كسى در مقابل برهان فوق بگويد: اگر حكماى خبير و عقلاى هر ملّت قانون عدل را طبق آراء و سليقه خود بر آن ملّت اجرا كنند و افراد را در تحت تعليم و تربيت صحيح بر پيروى از آن قانون عادت دهند و از دوران كودكى با تلقينات روحى روحِ كودك را از دروغ و دزدى و هر گونه خيانت و جنايتى بر حذر دارند به طورى كه در بعضى از كشورهائى كه از خدا خبرى ندارند ديده مى‏شود كه چقدر رعايت نظم و آداب را مى‏كنند ديگرچه نيازى به امام داريم، و اگر فائده امام حفظ مردم از تعدّيات است به غير امام هم ممكن است و تجربه نيز نشان داده است، در اينجا اين نحوه از استدلال ديگر زمينه‏اى پيدا نمى‏كند.

ولى همانطور كه ذكر شد مقام امام منحصر به حفظ عدالت و توازن در حقوق نيست بلكه امام رابطه خلق و خالق است. بشر چون در عالم طبع قدم گذارد و از نسيم عالم قدس به دور افتاد و از نفحات ربّانيّه و جلوه‏هاى ملكوتيّه محروم ماند در خود كه صاحب مسند اين مقام است نگرانى و اضطراب مشاهده كرد خواه متمدّن باشد خواه نباشد، خواه در اجتماع زيست كند يا نكند. و بنابراين اگر فرض كنيم بشرى‏ تنها بدون هيچ رابطه‏اى از زن و فرزند، و پدر و مادر، و خواهر و برادر، و شريك و همسايه، و حاكم و محكوم، و رئيس و مرئوس در جزيره‏اى سبز و خرّم زندگى كرده و از همه مواهب مادّيّه متمتّع شود باز اين نگرانى و اضطراب در او هست، خاطرات پريشان او را رنج مى‏دهد و هر لحظه كه به ياد نقاط ضعف و نقصان خود مى‏افتد در پريشانى واقع مى‏شود، حسّ دورى از حريم امن و امان الهى كه منزلگه واقعى اوست تمام نعمتهاى اين جزيره خرّم را بر او زهر نموده و مناظر زيباى آنها را چون هياكل غول و ديو جلوه مى‏دهد. بشر تا به خدا ربط پيدا نكند آرام نمى‏گيرد، آرامش او فقط و فقط با انس با خداست أَلَا بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب[6] آرامش و سكون خاطر و ذكر خدا در دل جاى نمى‏گيرد مگر به تعليم مربّى كامل كه همه راههاى آخرت را طىّ كرده و به سَلُونِى قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِى زبانش گويا است. او است كه مى‏تواند راهبر شود نه آن كه خود فاقد اين صفت است. بشر يا بايد به اين مرحله برسد و يا بايد در تحت تعليم و تربيت شخص رسيده قرار گيرد، اوّلى امام است و دوّمى مأموم، و فرض ثالثى وجود ندارد. در قرآن كريم حكايت زبان جهنّمى‏ها را بيان مى‏كند كه آنها به خازنان جهنّم مى‏گويند: وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحبِ السَّعِيرِ* فَاعْتَرُفُوا بِذَنْبِهِمْ فُسُحْقًا لِاصْحبِ السَّعِير.[7]

«اگر ما يا خود به مقامى رسيده بوديم كه مستقّلًا درك مى‏كرديم و احتياج به هيچ گونه مربّى نداشتيم و يا پيروى از شخصى مى‏نموديم كه او به مقام عقل و ادراك حقائق و اسرار رسيده و مستقّلًا مورد افاضات حضرت سبحان قرار گرفته بود، در امروز از مردم جهنّم نبوديم. جهنّمى‏ها اعتراف به گناه خود مى‏كنند پس مرگ و نابودى باد بر آنان». از اين آيه استفاده مى‏شود كه گناه اصحاب سعير كه ياران جهنّم باشند فقط خود سَر بودن و به آراء شخصيّه عمل كردن و در تحت تربيت امام نرفتن است گرچه در نزد خود داراى افكار عالى و پسنديده باشند ولى آن كافى نيست. يا بايد شخص به مقام عقل مستقلّ بدون نياز به عوامل خارجى برسد يا از چنين عقلى شنوا و پذيرا باشد و گرنه جاى او در دوزخ نفس امّاره و آراء باطله و خاطرات شيطانيّه بوده و مقام تجسّم آنها در عوالم ديگر به صورت جهنّم‏هاى برافروخته خواهد بود.

باز در جاى ديگر، قرآن مردم را به سه قسمت مى‏كند: وَ كُنتُم أزواجًا ثَلثَة* فَأَصْحبُ الْمَيْمِنَة مَا أَصْحبُ الْمَيْمِنَة* وَ أَصْحب الْمَشْئِمَة مَا أَصْحبُ الْمَشْئِمَة* وَ السبِقُونَ السبِقُونَ* أُولَئِكَ الْمُقِرَّبُون[8]. و در آخر سوره مى‏فرمايد: فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ* وَ أَمَّا إِن كَانَ مِنْ أَصْحبِ الْيَمِينِ* فَسَلمٌ لَكَ مِن أَصْحبِ الْيَمِينِ* وَ أَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِينَ* فَنُزُلٌ مِن حَمِيمٍ* وَ تَصْلِيَة جَحِيمٍ. منظور از مقرّبان درگاه خدا خصوص أئمّه اطهار عليهم السّلام هستند و افرادى كه در سايه تعليم آنها به مقصود رسيده و در حرم خدا آرميده و به خطاب يأَيُّتُهَا النَّفسُ الْمُطْمَئِنَة ارْجِعِى إِلَى رَبِّكَ رَاضِيَة مَرْضِيَة مشرف شده‏اند. و مراد از اصحاب يمين مردمى هستند كه در راه شريعت و تبعيّت از امام بوده ولى به مقصد نرسيده و مقام و منزلت قرب براى آنان حاصل نشده است. و مراد از اصحاب المشئمة كه آنها را از مكذّبين ضالّين قلمداد مى‏كند مردم خودسر و خود رأى هستند كه به آراء و افكار خود مى‏بالند و از پيروى امام سر مى‏پيچند. و اين حقيقت را أمير المؤمنين عليه السّلام براى كميل بن زياد نَخَعى بيان مى‏فرمايد.

قالَ كُمَيلُ بنُ زِيادٍ: أَخَذَ بِيدَى أميرُالمؤمنِينَ عَلِىٌّ بْنُ أَبِى طالبٍ عليه السّلام فَأخرَجَنِى إلى الجَبّانِ فَلَمَّا أصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداءِ ثُمَّ قالَ: يا كُمَيْلُ إنَّ هَذِهِ القُلُوبَ أوعِيَة فَخَيرُها أوْعاها، فَاحْفَظْ عَنِّى مَا أَقُولُ لَكَ: النّاسُ ثَلثَة: فَعالِمٌ رَبّانِىُّ، وَ مَتعَلِّمُ عَلى سَبِيلِ نَجاة، وَ هَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ، يَميلونَ مَعَ كُلِ ريحٍ، لَم يَسْتَضيئوا بنورِ العِلْمِ، وَ لَمْ يَلْجَأُوا إلى رُكنٍ وَثِيقٍ[9].

«كميل بن زياد مى‏گويد: أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام دست مرا گرفت و به سوى مقبره به راه افتاديم. چون حضرت وارد صحرا شد نفسى عميق كشيد و فرمود: اى كميل اين دلها ظرفهائى است و بهترين آنها آن دلى است كه گنجايشش بيشتر باشد. آنچه من با تو مى‏گويم حفظ كن و از خاطرت محو مساز. مردم سه دسته هستند: عالمى است عارف به خدا و مربّى گم گشتگان به وادى حقيقت، و شاگردى است كه در پيروى از آن عالم راه نجات را مى‏پيمايد، و مردمى هستند نادان و بى فكر، اوباش و بى منزله و قيمت كه به دنبال هر صدائى كه بلند شود خواه حق و خواه باطل مى‏دوند، و با وزش هر بادى مى‏جنبند، دل آنها به نور علم روشن نشده و به مقام قابل اعتمادى پناه نياورده‏اند».

در اينجا ملاحظه مى‏شود كه حضرت مردم را منحصر در اين سه دسته نموده‏اند. اوّل عالم ربّانى كه امام يا تربيت يافته به دست امام است، آنكه انوار ملكوتيّه در دلش تابيده و از هواى نفس بالمرّه عبور كرده و شيطان خود را تسليم و منقاد نموده و بر اسرار عالم كَون آگاه، داراى ضميرى منير و قلبى بيدار، به حيات حقّ زنده و مربّى بشر است. دوّم مردمى كه در مقام پيروى از آن عالم ربّانى برآمده و قدم در راه سلوك نهاده و به نور او روشن و به همّت او در حركت‏اند. سوّم بقيّۀ مردم از دانى و عالى كه همه بر اساس پيروى از هواى نفس در مهابط هلاك ساقط، و در زمرۀ حيوانات محكوم به لذائذ حسّيّه گشته و از ادراك عوالم قرب يا همّت صعود بر آن مدارج و معارج محرومند. و محصّل مطلب آنكه مسؤوليّت و وظيفۀ امام ربط دلهاى مردم است با خدا و دستگيرى و ايصال به مقامات عاليۀ قرب و لقاء. و البتّه تدبير شئون اجتماع نيز از مقدّمات وصول به اين مرحله است نه غايت از ايجاد و مقصود از آفرينش، و لذا در روايات وارد است كه اگر فرضاً در عالم بيش از دو نفر نباشند حتماً يكى از آنان بايد امام باشد.

هيچگاه زمين از حجت خدا خالى نيست‏

ثقة الاسلام كلينى با سند خود از ابن طيّار روايت مى‏كند قالَ: سَمِعْتُ أبَا عَبداللهِ عليه السّلام يقُولُ: لَوْ لَمْ يَبْقَ فِى الارضِ إلّا اثنانِ لَكانَ احدُهُما الحُجَّة[10].

«ابن طيّار مى‏گويد: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه مى‏فرمود: اگر در روى تمام زمين باقى نماند مگر دو نفر يكى از آنها حجّت خدا خواهد بود».

و نيز با دو سند ديگر يكى از حمزة بن طيّار و ديگرى از محمّد بن عيسى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: لَوْ بَقِىَ اثْنانِ لَكانَ احَدهُما الحُجَّة عَلى صَاحِبَه[11] «اگر دو نفر بمانند، يكى از آنها حتماً حجّت خداى بر آن ديگرى خواهد بود».

و نيز با سند خود از كرّام روايت كند كه قالَ: قالَ أبُو عَبدِ اللهِ عليه السّلام: لَوْ كَانَ النّاسُ رَجُلَيْنِ لَكانَ أَحَدهُمَا الإمامَ. إنَّ آخِرَ مَن يَمُوتُ الإمامُ لِئَلّا يَحْتَجَأَحَدٌ على اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ أنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّة لِلّهِ عَلَيْه[12] «حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: اگر مردم منحصر در دو نفر گردند هر آينه يكى از آنها امام خواهد بود. و از آن دو نفر آن كه ديرتر بميرد امام خواهد بود به علّت آنكه هيچ كس بدون حجّت الهيّه نباشد و در مقابل پروردگار ادّعا نكند كه مرا بدون راهنمائى كه مرا به سوى تو دعوت كند گذاردى».

و نيز از يونس بن يعقوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: لَوْ لَمْ يَكُنْ فِى الارضِ الّا اثْنانِ لَكانَ أَحَدُهُما الحُجَّة[13].

نكته سوّم: آن است كه رسول خدا مى‏فرمايد: لَا تَخْلُو الارضُ مِنهُمْ «هيچگاه زمين از امام خالى نيست». به مُفاد اين جمله رواياتى وارد است. محمّد بن يعقوب كلينى با سند خود از حسين بن أبى العلاء روايت مى‏كند قالَ: قُلْتُ لابى عَبدِ اللهِ عليه السّلام: تَكُونُ الارضُ لَيْسَ فِيها إمامٌ؟ قالَ: لَا قلتُ: يَكونُ إمامانِ؟ قالَ: لا، الّا وَ أَحَدُهُما صامِت[14].

«مى گويد: به حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض كردم: آيا مى‏شود در زمين امام نباشد؟ فرمود: نه. گفتم آيا مى‏شود در روى زمين دو امام باشد؟ فرمود نَه، مگر آنكه يكى از آنها ساكت بوده و زمام امور را در دست نگيرد».

و نيز با سند خود از اسحاق بن عمّار روايت كرده است عَن أبِى‏عَبداللهِ عليه السّلام قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إنَّ الارضَ لَا تَخْلُو إلّا وَ فيها إمامٌ كَيما إن زادَ المؤمنُونَ شَيئاً رَدَّهُمْ وَ إنْ نَقَصُوا شَيئاً أئِمَّة لَهُمْ[15]. «مى‏گويد: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه مى‏فرمود: هيچگاه روى زمين از امام خالى نخواهد بود، براى آنكه اگر مؤمنين در امرى از امور زياده روى كنند آنها را به جاى خود در درجه اعتدال برگرداند، و اگر در امرى از امور كوتاهى كنند و نقصانى به بار آورند آن نقيصه را براى انان تمام كند و آنان را معتدل نمايد».

و نيز با سند خود از عبد الله بن سليمان عامرى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: مَا زَالَتِ الارضُ إلّا وَ لِلهِ فيهَا الحُجَّة، يُعَرَّفُ الحَلَالَ وَ الحَرَامَ‏.وَ يَدْعُو النَّاسَ إلى سَبِيلِ اللهِ[16]. «هيچ وقتى از پيدايش زمين تا به حال نگذشته است مگر آنكه از براى خدا در آن حجّتى بوده است كه حرام و حلال خدا را به آنها تعليم دهد و مردم را به راه خدا بخواند».

و نيز با سند خود از ابن مسكان از أبو بصير عَن أَحَدِهِما عَليهِما السّلامِ روايت كرده است قالَ: قَالَ: إنَّ اللهَ لَمْ يَدَعِ الارضَ بِغَيْرِ عالِمٍ، وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُعرَفِ الحَقُّ وَ البَاطِلُ.

«أبو بصير مى‏گويد: حضرت امام محمّد باقر يا حضرت امام جعفر صادق عليهما السّلام فرمودند: خداوند زمين را يَله و بدون عالم قرار نمى‏دهد و رها نكرده و اگر چنين نبود حقّ و باطل شناخته نمى‏شد.»

و نيز با سند خود از علىّ بن أبى حمزه از أبو بصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه قَالَ: إنَّ اللهَ اجَلُّ وَ أعظَمُ مِن ان يَتْرُكَ الارضَ بِغَيْرِ إمامٍ عادِل[17] «فرمود: خداوند بزرگتر و بلند مرتبه‏تر است از آنكه زمين را بدون امام عادل رها و يَله بگذارد».

نكته چهارم آنكه رسول خدا فرمود: وَ لَوْ خَلَتْ لانَساخَتْ بِأهْلِهِا «اگر زمين از امام تهى باشد تمام اهلش را به كام خود فرو خواهد كشيد».

ثقة الاسلام كلينى با سند خود از علىّ بن راشد از حضرت أبو الحسن (يعنى حضرت علىّ بن موسى بن جعفر عليهم السّلام) روايت كرده است كه قَالَ: قُلْتُ لابى عَبْدِ اللهِ عليه السّلام: أ تَبقَى الارضُ بغَيْرِ إمامٍ؟ قالَ: لَوْبَقِيتِ الارضُ بِغَيرِ إمامٍ لَسَاخَت.[18] «مى گويد: از آن حضرت سؤال كردم: آيا زمين بدون امام باقى خواهد بود؟ فرمود: اگر زمين بدون امام باشد فرو خواهد رفت».

و نيز با سند خود از محمّد بن فضيل از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كرده است قالَ: قُلْتُ لَهُ: أ تَبقَى الارضُ بِغَيْرِ إمامٍ؟ قالَ: لَا. قُلْتُ: إنّا نُروى عَنْ ابِّى عَبدالله عليه السّلام أَنَّها لا تَبقَى بِغَيرِ إمامٍ إلّا أنْ يَسْخَطَ اللهُ تَعالى على أهْلِ الارضِ أوْ عَلَى العِبادِ. فَقالَ: لَا. لَا تَبقَى إذاً لَسَاخَت[19]مى‏گويد: به حضرت رضا عليه السّلام عرض كردم: آيا زمين بدون امام باقى خواهد بود؟ فرمود: نه. عرض كردم: به ما ازحضرت صادق عليه السّلام روايت نموده‏اند كه فرموده است: زمين به غير امام باقى نخواهد بود مگر آنكه غضب خدا بر زمين يا بر بندگانش فرود آيد. حضرت فرمود: اصلًا بدون امام نمى‏ماند، و در اين صورت زمين اهلش را در كام خود فرود خواهد كشيد».

و نيز با سند خود از أبو هراسه از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است قَالَ: لَو أنَّ الإمامَ رُفِعَ مِنَ الارض ساعَة لَماجَتْ بِأهْلِها كَما يَمُوجُ البَحْرُ بِأهْلِه[20]. «حضرت باقر فرمود: اگر يك ساعت امام از روى زمين برداشته شود زمين مانند موجى كه در دريا پديد آيد و همه مسافران كشتى‏ها را غرق كند به موج درآمده و تمام افراد ساكن روى خود را هلاك خواهد نمود».

و همچنين با سند خود از معلَّى بن محمّد از وَشّاء روايت كرده است قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الحَسنِ الرِّضا عليه السّلام: هَلْ تَبْقَى الارْضُ بِغيِرِ إمامٍ؟ قالَ: لَا. قُلْتُ: إنَّا نُروى أنَّها لا تَبقَى إلّا أن يَسْخَطَ اللهُ عَزّ وَ جَلَّ عَلى العِباد؟ قالَ: لا تَبقى إذاً لساخَت[21] «وشّاء مى‏گويد: از حضرت رضا عليه السّلام پرسيدم: آيا زمين بدون امام باقى خواهد بود؟ فرمود: نَه. گفتم: به ما چنين روايت كرده‏اند كه زمين بدون امام نمى‏شود مگر آنكه خدا بر بندگان خود غضب كند. فرمود: اگر زمين بدون امام باشد تمام اهل خود را فرو خواهد برد».

نكته پنجم آنكه رسول خدا مى‏فرمايد: وَ أَنَّكَ لَا تُخْلِى الارضَ مِن حُجَّة لَكَ على خَلْقِكَ ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالمُطاعِ أوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ. تا آنكه مى‏فرمايد: أُولَئِكَ الاقَلُّونَ عَدَداً الاعظَمُونَ قَدْراً عِندَ اللهِ. «و بار پروردگارا تو زمين را از حجّت و امام بر بندگانت خالى نمى‏گذارى يا حجّتى كه ظاهر باشد در ميان مردم ولى مردم از او پيروى نكنند، يا حجّتى كه غايب باشد از ميان مردم و ترسناك ... اين حجّتها چقدر كم‏اند و چقدر درجه و مقام آنها نزد پروردگار بزرگ است.»

كلام أمير المؤمنين عليه السّلام درباره خصوصيات حجج الهى‏

أمير المؤمنين عليه السّلام در ذيل همان مكالماتى كه با كميل داشتند هنگام خروج به مقبره در صحرا مى‏فرمايد: اللهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُوا الارضُ مِن قَائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّة إمّا ظَاهِراً مَشْهُوراً أوْ خَائِفاً مَغْمُوراً لِئلَا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّنَاتِهِ، وَ كَمْ ذَا؟ وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ‏ وَ اللهِ الاقَلُّونَ عَدَداً وَ الاعْظَمُونَ قَدْراً. يَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوها نُظَرائَهُمْ وَ يَزْرَعُوها فِى قُلوبِ أشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ العِلْمُ عَلَى حَقِيقَة البَصِيرَة، وَ بَاشَرُوا رُوحَ اليَقِينِ، وَ اسْتَلانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ المُتْرِفُونَ، وَ انِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنيَا بِأبدانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَة بِالمَحَلِّ الاعْلَى. اولَئِكَ خُلَفَاءُ اللهِ فِى أَرْضِهِ وَ الدُّعَاة إلَى دِينِهِ. آه آه شَوْقاً إلى رُؤيَتِهِمْ إنصَرِفْ إذَا شِئتَ[22]. [1]

پس از آن كه أمير المؤمنين عليه السّلام براى كميل بيان چهار دسته از علماى دنياپرست و ضعيف الرأى را مى‏نمايد و آرزو مى‏كند كه كسى را يافت كند تا از علوم انباشته در سينه خود به او بياموزد و يافت نمى‏كند و مى‏فرمايد: دنيا از علم خالى شده است آنگاه مى‏فرمايد: «بَلى هيچ گاه زمين از حجّت خدا كه براى خدا قيام كند خالى نخواهد بود خواه آن حجّت در بين مردم ظاهر و مرعوف باشد و خواه غائب و هراسان. خداوند حجّت خود را هميشه بر روى زمين باقى مى‏دارد براى آنكه ادلّه توحيد و دلائل و بيّنات خدا باطل نشود و نسخ نگردد و حجّت‏هاى الهيّه بر مردم تمام شود. آرى لكن آن حجّت‏ها چند نفرند؟ و كجا هستند؟ سوگند به خدا كه تعدادشان بسيار كم ولى قدر و ارج آنها در نزد خدا بسيار بزرگ است. خداوند با دلهاى توانا و نفوس قدسيّه آنان آيات و بيّنات خود را حفظ كرده تا آنها را به هم طرازان خود بسپارند و در دلهاى آنان ذخيره كنند و در قلوب نظائر و اشباه خود تخم توحيد و معارف الهيّه و اسرار غيبيّه را بكارند. درياهاى علم با حقيقت بصيرت و درك واقعيّت به آنها هجوم آورده است، و به رُوح يقين و مرتبه عاليه ايمان رسيده و آنرا بالمباشرة لَمس نموده‏اند، و در نهايت زُهد و بى اعتنائى به لذّات مادّى و حسّى آنچه را كه مُترِفين و خوشگذرانها و راحت طلبان خَشِن و سخت مى‏پندارند اينان نرم و لطيف و ملايم مى‏شمرند، و به آنچه مردم نادان و جاهل از آن گريزانند انس و آشنائى دارند. در دنيا فقط با بدنهائى مصاحب هستند و با جسم خود در روى زمين زندگى مى‏كنند ليكن ارواح آنها به ملكوت اعلى پيوسته و جانها آنها به عوالم قدس و حرم امن و امان الهى مسكن گزيده است. اى كميل اين دسته فقط خليفه‏هاى الهى بر روى زمين هستند و حجّت‏هاى خدا بر كاخ آفرينش و عالم هستى، و اينان دعوت كنندگان به‏ سوى خدا هستند و رهبران دين او. آه آه چقدر اشتياق ملاقات و ديدار آنها را دارم. (حالا گفتار من با تو تمام شد) هر زمان كه خواستى برو».

و كلينى با سند خود از أبو اسحاق از كسى كه مورد وثوق اوست از اصحاب أمير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده است كه قالَ أميرُالمؤمنين عليه السّلام: اللهُمَّ إنَّكَ لا تُخلَى ارْضَكَ مِن حُجَّة لَكَ عَلى خَلفِك [23] «حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام عرض مى‏كنند: بار پروردگارا تو زمين خود را هيچ گاه از حجّتى بر بندگان خودت خالى نخواهى گذاشت».

و همچنين با سند خود از أبو حمزه ثمالى از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است قالَ: قَالَ: وَ اللهِ مَا تَرَكَ اللهُ أرْضاً مُنذُ قَبَضَ آدَمَ عليه السّلام إلّا وَ فِيهَا إمامٌ يُهْتَدى بِهِ إلَى اللهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلى عِبادِهِ وَ لَا تَبقَى الارضُ بِغَيْرِ إمامٍ حُجَّة لِلّهِ عَلى عِبادِهِ[24]. «حضرت باقر فرمود: سوگند به خدا كه خداوند از روزى كه آدم ابو البشر را به سوى خود برد هيچ گاه زمينى از زمين‏ها را بدون امامى كه مردم را به سوى خدا رهبرى كند و حجّت او بر بندگانش بوده باشد خالى نگذارده است، و هيچ گاه زمين بدون امامى كه حجّت بر بندگانش باشد باقى نخواهد بود».

و نيز چهار روايت با سندهاى مختلف از حضرت صادق و حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهم السّلام روايت كرده مبنى بر آنكه حجّت خدا بر بندگان بدون امام تمام نخواهد شد.[25]

مرحوم سيّد عليخان در «شرح صحيفه» درباره رواياتى كه از طرق عامّه راجع به لزوم امام وارد شده است گويد: امّا من طرق العامّة فمنه الحديث المشهور المتّفق على روايته عن النبّى: مَن ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفُ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيتَة جَاهلِيَّة. و به همين مضمون حاكم تخريج كرده و آن را صحيح شمرده از ابن عمر كه رسول خدا فرمود: مَن مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيهِ إمامٌ ماتَ مَيتَة جَاهِلِيَّة. و ابن مردويه از على عليه السّلام تخريج كرده كه: قالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِى قَوْلِ اللهِ تَعَالَى «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بإمامِهِمْ» قالَ: يُدْعَى كُلُّ قَوْمٍ بِإمامِ زَمانِهِمْ وَ كِتابِ رَبِّهِمْ وَ سُنَّة نَبِيِّهِمْ. و ابن عساكر از خالد بن صفوان تخريج كرده است إ نَّهُ قالَ: لَمْ تَخْلُ الارضُ مِن قائِمِ لِلّهِ بِحُجَّتِهِ فِى عِبادِهِ- انتهى‏

 

اشاره به ظهور حضرت قائم آل محمد عليهم السلام‏

نكته ششم: آنكه حضرت رسول در اين حديث اشاره به ظهور قائم آل محمّد حضرت حجّة بن الحسن العسكرى عجّل الله تعالى فرجه الشّريف نموده مى‏فرمايد: وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مِنَ الدُّنيا إلّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ اليَوْمَ حَتَّى يَخْرُجُ قَائِمُنا فَيَمْلأ الارْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَما مُلِئَت ظُلْماً وَ جَوْراً. اين مسئله از مسائل اختصاصى مذهب شيعه نيست بلكه يكى از اصول مسلّمه اسلام است و طبق مُفاد اين حديث احاديث بسيارى از بزرگان علماء عامّه با سندهاى خود از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم راجع به ظهور حضرت مهدى أرواحنا فداه وارد شده است و ان شاء الله مفصّلًا در آينده به ذكر آن خواهيم پرداخت.

ديگر از روايات دسته دوّم از طبقه هشتم از تفسير آيه إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ حديثى است كه شيخ صدوق با سند خود از موسى بن مسلم از مَسْعَدَه روايت كرده است. مسعده گويد: من در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم كه پيرمردى با پشت خميده و تكيه به عصا زده وارد شد و بر آن حضرت سلام كرد. حضرت پاسخ سلامش را دادند، سپس پيرمرد گفت: اى فرزند رسول خدا دستت را بده ببوسم، حضرت دست خود را دادند و شيخ پير بوسيد و گريه كرد. حضرت فرمودند: اى پيرمرد چرا گريه مى‏كنى؟ پيرمرد گفت: صد سال است كه همواره در انتظار قائم شما هستم، مى‏گويم اين ماه ظهور مى‏كند، و در اين سال ظهور مى‏كند، سِنَّم زياد شده پوستم نازك و استخوانم باريك و ضعيف، و مرگم نزديك و تا به حال در ميان شما خاندان رسول خدا زمانى نگذشته است كه دلم خوش و خرسند باشد، پيوسته شما را كُشته و فرارى از شهر به شهر و ديار به ديار ديده‏ام امّا دشمنان شما آن قدر در عزّت به سر مى‏برند كه گويا با بالهاى خود بر فراز آسمان در پروازند و با اين اوضاع و پيش‏آمدها چگونه گريه نكنم؟

چشمان حضرت صادق از عبارات اين پيرمرد به اشك سرازير شد و فرمود: اى شيخ اگر خدا تو را زنده بگذارد تا قائم ما را ادراك كنى و او را ببينى چقدر در مقام و منزله بزرگى قرار خواهى گرفت! و اگر قبل از ظهور قائم مرگ تو برسد در روز بازپسين با ثَقَل محمّد محشور خواهى شد، و ما ثَقَل محمّد هستيم (مراد از ثَقَل چيز مهمّ و بزرگ است كه شخصيّت هر كس به آن بسته است). فَقَالَ مُحَمَّدٌ صَلَّى الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: إنِّى مُخَلِّفٌ فِيكُمُ‏الثَقَّلَيْنِ فَتَمَسَّكُوا بِهِمِا لَنْ تَضِلُوا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى. «رسول خدا فرمود: من در ميان شما دو چيز بسيار مهمّ و بزرگ را به عنوان خلافت مى‏گذارم، اگر به آن دو چنگ زنيد و تمسّك جوئيد هيچگاه گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و عترت من اهل بيت من». پيرمرد گفت: حال كه اين خبر را از شما شنيدم ديگر باكى از مردن ندارم.

پس از آن حضرت فرمودند: اى شيخ بدان كه قائم ما اهل بيت از صُلب حضرت امام حسن عسكرى خواهد بود و حسن از صلب على خارج مى‏شود، و على از صلب محمّد و محمّد از صلب على خارج مى‏شود، و على از صُلب موسى خارج مى‏گردد، و موسى اين است. و اشاره به فرزندشان موسى بن جعفر كه در آنجا بود نمودند و فرمودند: موسى از صُلب من خارج شده است. ما دوازده نفر إمامان، همگى معصوم و پاكيزه هستيم. شيخ گفت: آيا بعضى از شما بر بعضى ديگر افضليّت دارد؟ حضرت فرمود: نه. ما همگى در فضل يكسانيم وليكن بعضى از ما نسبت به ديگرى عِملَش بيشتر است. ثُمَّ قَالَ: يَا شَيْخُ وَ اللهِ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنيا إلّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ ذَلِكَ اليَوْمَ حَتَّى يَخْرُجُ قَائِمُنَا أهْلَ الْبَيْتِ إلّاّ أنَّ الشِّيعَة يَقَعُونَ فِى فِتْنَة وَ حَيْرَة فِى غَيْبَتِهِ. هُناكَ يُثَبِتُ اللهُ عَلَى هَذا المُخْلَصِينَ. اللهُمَّ أعِنْهُمْ عَلى ذَلِكَ[26].

و «سپس حضرت فرمود: اى پيرمرد! سوگند به خدا كه اگر از عمر دنيا نمانده باشد مگر فقط يك روز، خداوند آن روز را به قدرى طولانى خواهد نمود كه قائم ما اهل بيت خارج شود و ظهور كند. و بدان كه شيعيان ما در امتحانات شديد و حيرت عجيبى در زمان غيبت او واقع شوند امّا خداوند بندگان مخلَصين خود را از شيعه ما بر اقرار و اعتراف به امامت او ثابت خواهد نمود. بار پروردگارا شيعيان ما را در صبر و ثبات در غيبت او يارى فرما».

و نيز شيخ صدوق با اسناد خود از عبد الغفّار بن قاسم أبو مريم از أبو هريره روايت كرده است قالَ: دَخَلْتُ عَلى رَسُولِ اللهِ صَلَّى الله عليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ قَدْ نَزَلَتْ هَذِهِ الاية «إِنَّمَا أَنتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ». فَقَرَأها عَلَيْنَا رَسُولُ اللهِ، قَالَ‏ أنَا المُنْذِرُ، أ تُعْرِفُونَ الهَادِى؟ قُلْنَا: لَا، يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: هُوَ خاصِفٌ النَّعْل، فَطُوِّلَتِ الاعْناقُ إذْ خَرَجَ عَلَيْنَا عَلِىٌّ عليه السّلام مِن بَعْضِ الحُجَرِ وَ بِيَدِهِ نَعْلُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ثُمَّ الْتَفَتَ إلَيْنَا: الا إنَّهُ المُبَلِّغُ عَنِّى وَ الإمَامُ بَعْدى وَ زَوْجُ ابْنَتى وَ أبُو سِبْطىَّ فَفَخراً. نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ أذْهَبَ اللهُ عَنَّا الرِّجْسَ وَ طَهِّرْنَا تَطْهِيراً مِنَ الدَّنَسِ، فَقَاتَلَ بَعْدِى عَلى التَّأْوِيلِ كَما قَاتَلْتُ عَلى التَّنْزِيلِ، هُوَ الايّامُ أبُو الائِمَة الزُّهْدِ. فَقيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ كَمِ الائِمَة بَعْدَكَ؟ قَالَ: اثنا عَشَرَ، عَدَدَ نُقَباءَ بَنِى اسرائِيلَ، وَ مِنّا مَهْدِىُّ هَذِهِ الامَّة يَمْلَا اللهُ الارضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كما مُلِئَت جَوْراً وَ ظُلْماً، لَا تَخْلُوا الارضُ مِنْهُم إلّا سَاخَتْ بِأَهْلِهَا.[27]

«أبو هريره گويد: در وقتى كه آيه «إِنَّمَا أَنتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» نازل شده بود من به حضور رسول اكرم مشرّف شدم، رسول خدا اين آيه را براى ما تلاوت فرمود و سپس فرمود: من منذر و دعوت كننده به سوى خدا هستم، آيا شما هادى و رهبر را مى‏شناسيد؟ عرض كرديم: نَه اى رسول خدا. فرمود: راهنما و هادى كسى است كه مشغول پينه زدن كفش‏ها است. در اين حال همه اصحاب گردنهاى خود را بلند نموده كه وصله زن كفش‏ها را ببينند كه ناگها از بعضى از اطاقها علىّ بن أبى طالب عليه السّلام بيرون آمد و در دستش نعل رسول خدا بود. در اين حال رسول خدا روى خود را به ما نمود و فرمود: اى مردم آگاه باشيد على است كه نداى مرا به گوش جهانيان مى‏رساند و رسالت مرا به مردم ابلاغ مى‏كند، و اوست امام بعد از من و شهور دختر من و پدر دو فرزند من، پس چه افتخار بزرگى است. ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هر گونه پليدى و آلايشى را از ما دور نموده و ما را به مقام طهارت و پاكى مطلق رسانيده است. علىّ بن أبى طالب بعد از من براى اثبات تأويل قرآن جنگ مى‏كند همچنانكه من براى تنزيل قرآن جنگ كردم. اوست امام و پدر امامان كه همه آنها پاك و بى رغبت به آمال دنيوى هستند. گفته شد: اى رسول خدا! امامان بعد از شما چند نفرند؟ حضرت فرمود: دوازده نفر به عدد نُقَباء بنى اسرائيل، و مهدىّ اين امّت از ماست. خداوند زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد. هيچ گاه زمين از امام خالى نخواهد بود و گرنه تمام اهل خود را در كام‏خود فرو خواهد كشيد».

علّامه مجلسى پس از آنكه بسيارى از رواياتى را كه در تفسير آيه إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ وارد شده است روايت كرده به عنوان توضيح و بيان معنى اين روايات گفته است: سيّد ابن طاووس رضوان الله عليه در كتاب «سعد السُّعود» گفته كه: در تفسير اين آيه شيخ محمّد بن عبّاس بن مروان به پنجاه طريق روايت كرده است كه مراد از هادى علىّ بن أبى طالب است. و سپس مجلسى پس از قدرى شرح در پيرامون آيه گويد: احتمال سوّم آنكه مراد از منذر رسول خدا و مراد از هادى على است. ابن عبّاس گويد: كه رسول خدا دست خود را بر سينه خود گذارده و فرمود: أَنَا الْمُنذِرُ و اشاره به شانه على نموده و فرمود: أَنْتَ الهادى، يا عَلِىُّ بِكَ يَهْتَدِى المُهْتَدُونَ بَعْدِى. و البتّه مخفى نيست كه اين آيه مباركه بعد از ورود اين سلسله مستفيضه از اخبار دلالت مى‏كند كه هيچ زمانى از امام هادى و رهبر امّت خالى نخواهد بود، و أمير المؤمنين عليه السّلام خليفه و امام بعد از رسول اكرم است نه غير او. و اين دلالت از چند نقطه نظر است: اوّل مقابله رسول خدا به اينكه منذر است با على به اينكه هادى است. و هيچ عاقل عارف به اسلوب كلام در ترديد نمى‏ماند كه اين مقابله دلالت دارد بر آنكه علىّ بن أبى طالب بعد از رسول خدا قائم مقام او بوده و به آنچه وظيفه آن حضرت در زمان حيات بوده است قيام و اقدام بايد بنمايد. بلكه از اين مرحله دلالت، و دلالت بيشترى نيز دارد و آن اين كه در اين آيه فقط انذار به رسول خدا نسبت داده شده است امّا هدايت و رهبرى كه از انذار قوى‏تر است به على عليه السّلام واگذار شده است.

دوّم از قول رسول خدا كه فرمود: أَنتَ الهادى استفاده حصر مى‏شود زيرا كه اگر خبر معرفه باشد دلالت بر حصر مى‏كند. و همچنين از قول أمير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: أَنَا الهادى إلى مَا جَاءَ بِه. و از قول رسول خدا وَ الهَادِى عَلِىُّ نيز استفاده حصر مى‏شود زيرا اگر مبتداء معرّف به الف و لام باشد افاده حصر مى‏كند.

سوّم از تقديم ظرف در قول رسول خدا كه فرمود: بِكَ يَهْتَدِى المُهْتَدُونَ نيز استفاده حصر مى‏گردد. و نيز از بسيارى از تعبيراتى كه در مضمون روايات سابق الذكر گذشت از همه اينها استفاده مى‏شود كه مقام امامت و خلافت بعد از رسول خدا كه همان هدايت است اختصاص به آن حضرت دارد. و از اينجا استفاده مى‏شود كه حديث أَصْحَابِى كَالنُّجُومِ بِأيَّهِمُ اقْتَدَيْتُمِ اهْتَدَيْتُمْ «اصحاب من مانند ستارگانند به هر يك از آنها اقتدا كنيد هدايت مى‏شويد» از افتراهاى عامّه است بر رسول خدا، و بسيارى از بزرگان عامّه خود اعتراف كرده‏اند كه اين خبر مجعول و ساختگى است. از جمله شارح «شفا» است كه اعتراف به اين معنى نموده و راويان اين حديث را ضعيف شمرده است، و ديگر إبن حَم و ديگر حافظ زين الدّين عراقى. و إن شاء الله تعالى بحث آن خواهد آمد.

ولایت فقیه از دیدگاه فقه شیعی

و امّا بعد بحث مهمّى كه بايد در اينجا مطرح شود اين است كه: آيا أصل تشكيل حكومت إسلامى و تصدّى ولىّ فقيه يك أمر لازمى است يا لازم نيست؟ و آيا أمر بر پاداشتن ولايت فقيه بر مؤمنين و مسلمين واجب نيست؟ و تعيين حاكم شرع در زمان غيبت كه إمام معصوم در پرده استتار است محلّى ندارد؟ و آيا اين أمر اختصاص به خود آن حضرت دارد؟ و در صورت غيبت، تصدّى مقام إمامت و آمريّت و ولايت براى هر كس أيًّا ما كانْ غصب مقام إمامت و وصايت و خلافت محسوب مى‏شود؟ و بنابراين، تشكيل حكومت بهر نحو، حكومتى در مقابل حكومت او و ولايتى در مقابل ولايت اوست؟ و نه تنها اين أمر، أمر مُستحسنى نيست، بلكه مذموم هم مى‏باشد؛ چون غصب مقام خلافت و غصب مقام وصايت است؟

و بر همين أساس، بسيارى از أخباريّين قائل شده‏اند كه در زمان غيبت ولايتى نيست و حدود هم نبايد جارى شود و تشكيل نماز جمعه هم حرام است. و بعضى از فقهاء هم كه در وجوب نماز جمعه تشكيك كرده‏اند و احتمال حرمت داده‏اند بر همين أساس است كه نماز جمعه اختصاص به إمام معصوم يا إذن خاصّ از قِبَل او دارد. بنابراين، بدون تصدّى وى يا منصوب از قِبل وى‏حرام است و تشكيل نماز جمعه جائز نيست.

در اينصورت يا أصلًا نماز جمعه خواندن حرام است، يا اگر كسى احتياطاً نماز جمعه را بخواند بايد نماز ظهر را هم بخواند؛ چون با وجود قطع به اشتغال ذمّه يقين به فراغ حاصل نشده است. و فراغ ذمّه در جائى حاصل مى‏شود كه إنسان در طرفين شبهه احتياط كند و آن، نماز جمعه و نماز ظهر است.

و بعضى پا را از اين فراتر گذاشته و گفته‏اند: طبق رواياتى كه در دست است، در زمان غيبت فساد در عالم زياد مى‏شود و منكرات رو به فزونى گذاشته، ظلم و جور عالم را فرا مى‏گيرد؛ و قيام حضرت وقتى است كه زمين پر از شرك و ظلم شده باشد؛ آنوقت يَمْلَا اللَهُ بِهِ الارْضَ قِسْطًا وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا. بنابراين، هر چه فساد بيشتر شود فرج نزديكتر مى‏شود.

حتّى بعضى از عوام مى‏گويند: چه بهتر اينكه فساد بيشتر شود تا حضرت زودتر ظهور كنند. و هر قدمى يا قلمى كه براى إصلاح برداشته شود، جز اينكه قدمى عليه آنحضرت است نخواهد بود؛ زيرا ظهور آنحضرت را به تأخير مى‏اندازد. و ما كه عاشق زيارت آنحضرت هستيم بايد كارى كنيم كه آنحضرت زودتر ظهور كنند؛ و با عمل صالح ما و أمر بمعروف و نهى از منكر در خارج صلاح پيش مى‏آيد، و هر چه صلاح پيش بيايد ظهور آنحضرت به تأخير مى‏افتد.

تا جائى كه ميگويند: هر مقدار كه رؤساى ظلم و جور بيشتر بر ما تعدّى كنند و كفر عالم را فرا بگيرد و پرچم يهود و نصارى بر سر ما باشد مسأله‏اى نيست، چون بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا خواهد بود. پس بايد اين را به فال نيك گرفت زيرا ظهور حضرت نزديك است.

در همين زمان پهلوى بعضى مى‏گفتند: اين بى حجابى كه آمد ظهور حضرت را نزديك كرد؛ و إنسان داعى ندارد و نبايد اصولًا بر خلاف اين مَمشى رفتار كند و مردم را أمر به حجاب نموده، يا براى حجاب زنها قيام نمايد؛ زيرا كه اين كارها ظهور را به تأخير مى‏اندازد.

أمّا مرحوم آية الله حاج آقا حسين قمّى رحمة الله عليه از عراق آمدند و با محمّد رضا پهلوى معاهده بستند كه حجاب بايد آزاد شود، و مردم از بى حجابى إجبارى در أمان باشند، رحمة الله عليه رحمةً واسعه.

ايشان سيّد غيور و پابرجائى بود، و ايستادگى كرد و زنها را از إسارت آنها بيرون آورد. چندين سال بود كه زنها چادر بسر نكرده بودند و بعضى هم چادرها را با كفن‏هاى خود بسته بودند؛ چون مى‏دانستند تا هنگامى كه بميرند روزى نخواهد آمد كه دو مرتبه حجاب برگردد. و آن مرد ايستادگى كرد و پنج مادّه را از تصويب دولت گذراند كه يكى از آن پنج مادّه آزادى حجاب بود، تا اينكه زنها آزاد باشند و أفرادى كه مى‏خواهند چادر سرشان كنند مجبور به بى حجابى نباشند.

اكنون شاهد اينجاست كه در همان زمان عدّه‏اى مخالفت مى‏كردند و مى‏گفتند: اين سيّد آمده است ظهور إمام زمان را به تأخير اندازد! يا أخيراً كه در همين مجالس دو مرتبه زمزمه بى حجابى بود، أشرف پهلوى گفته بود: من نمى‏گذارم زحمات پدرم هدر برود؛ و همان كارى كه شده بود (مدارس و دانشگاهها بى حجاب شدند) دو مرتبه بايد انجام شود! و وزارت فرهنگ هم براى إقدام به اين كار دست به كار شده بود؛ و بعضى هم واقعاً خوشحال بوده و مى‏گفتند: اين كار به ظهور إمام زمان كمك مى‏كند و تعجيل در ظهور مى‏شود!

و من خود از واعظى شنيدم كه يكساعت در بالاى منبر بحث مى‏كرد و به أدلّه مُتقنه شرعيّه إثبات مى‏كرد كه دنيا مال دنياپرستان است. أئمّه را به دنيا دارى، به رياست، به آمريّت، به حاكميّت چكار؟! دخالت در امور سياسى و اجتماعى مردم و رياست بر مردم و أمر و نهى أصلًا مربوط به قضيّه إمامت نيست. و قضيّه إمامت و ولايت در مسير ديگرى است. و قيام حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام أصلًا براى مبارزه با يزيد نبوده است، به هيچ وجه من الوجوه، حضرت از طرف پروردگار مأموريّتى داشتند كه بيايند و در كربلا كشته بشوند؛ و بر أساس ميعادى كه خداوند با آن حضرت در عهد ألست نهاده بود، حضرت در همان مسير حركت كردند و به فوز شهادت رسيدند!

حقّاً بايد از نفهمى و جهالت به خدا پناه برد؛ كه چقدر إنسان بايد جاهل باشد، چقدر بايد از قرآن و سنّت دور افتد كه طرز تفكّرش درست همان طرز تفكّرى باشد كه دشمنان براى ما ترسيم كرده‏اند، و خواسته‏اند ما را به اين طرز تفكّر متفكّر كنند!

معنای ظهور و غیبت از دیدگاه حقیقی دین

اين مسكينان نمى‏دانند كه ظهور حقيقى إمام زمان عليه السّلام تنها ظهور شخصى و جسمى و عينى نيست. ظهور إمام زمان يعنى ظهور دين، يعنى ظهور صدق، يعنى ظهور عدالت، يعنى ظهور توحيد. و به هر درجه‏اى كه دين در ميان مردم ظهور پيدا كند آن حضرت ظهور پيدا كرده است؛ و به هر درجه‏اى كه مردم راست بگويند و بر أساس عدالت رفتار كنند، حقيقت آن حضرت ظهور پيدا كرده است؛ و به هر درجه‏اى كه مردم گرفتار معصيت و جنايت شوند، حقيقت آن حضرت بيشتر غائب شده است. آنوقت با اين أعمال، عوض اينكه خود را به ظهور نزديك كنند دور مى‏كنند؛ و بر خلاف كتاب و سنّت عمل مى‏كنند. و فقط به عشق اينكه ما عاشق إمام زمان هستيم به يك دعاى ندبه و گريه كردن اكتفا مى‏كنند؛ بعد دست به هر كارى كه بگوئيد مى‏زنند و از گرانفروشى و احتكار و از سائر امور مادّى و طبيعى كه نهى شده است دست بردار نيستند؛ و دلخوشند به اينكه اين كافى است.

با اينكه اين كافى نيست. دعاى ندبه بايد خوانده شود؛ ولى بايد با دعاى ندبه فكر خود را به حقيقت إمام زمان نزديك كرد، نه اينكه دور كرد و به گريه ظاهرى اكتفا نمود و خود را در پوشش جهالت در مسيرى حركت داد كه خلاف رضاى آن حضرت است.

على كلّ تقدير، اين منطقى است كه الآن هم ممكن است بعضى كم و بيش به آن پايبند باشند و بگويند: هر قيامى قبل از قيام حضرت قائم عجّل الله‏ تعالى فرجه الشّريف صورت بگيرد، آن قيام باطل است، أيًّا ما كان؛ و هيچكس دست به كار خير و عدالت نبايد بزند- و لو به نحو موجبه جزئيّه- چون خلاف نظريّه آن حضرت است.

بطلان گفتار كسانى كه إقدام بر إصلاح جامعه را موجب تأخير در ظهور مى‏دانند

اكنون بحث ما در اين جهت است كه أوّلًا: كلّياتى كه در قرآن مجيد و سنّت است بما چه مى‏گويد؟ و ثانياً: وظيفه ما در زمان غيبت چيست؟ و ثالثاً: روايات و آيات و تواريخ مستندى كه در اين قضيّه داريم چه مى‏باشد؟ و آيا واقعاً مطلب همين است كه اينها مى‏گويند يا نه؟! بلكه إيجاد حكومت إسلام و ولايت فقيه و تبعيّت از فقيه عادل أعلم از ضروريّات دين است و هر كسى كه در اين أمر اهتمام نورزد نماز و روزه‏اش قبول نيست؛ حجّ و أمر به معروف و نهى از منكرش قبول نيست؛ و تشكيل حكومت إسلام از أهمّ وظائف مسلمين است.

إطلاق و تشديد آيات قرآن در لزوم قيام به حقّ و گسترش قسط در جامعه‏

ما در قرآن مجيد آياتى بر وجوب أمر به معروف و نهى از منكر و قيام به قسط داريم؛ و اين آيات إطلاق داشته و اختصاصى به زمانى دون زمانى ندارد. پس إطلاق آنها شامل زمان غيبت، و نسبت به يك يك أفراد مسلمان خواهد بود كه آنها نبايد با يهود و نصارى آشنايى و مودّت و دوستى داشته باشند و آنها را به خود راه بدهند.

يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِنْ أَفْوهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ[28].

و يا مانند آيه: يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ وَ لَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى‏ وَ اتَّقُوا اللَهَ إِنَّ اللَهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ[29].

اى كسانى كه إيمان آورديد، شما بايد بر پادارندگان و برافرازندگان در راه خدا و براى خدا باشيد! قوّام در راه خدا و هر چه فى سبيل الله است (أعمّ ازنماز و روزه و أمر بمعروف و نهى از منكر و جهاد و صدقات و زكوات و نكاح و كسب و كار) باشيد؛ و هر چيزى كه در راه خدا إمضاء شده، بر عهده شماست.

يعنى قيام به حقّ كنيد و لواء حقّ را برافرازيد، تا مردم در زير لواى شما و در تحت قيام شما از بهره‏هاى معنوى متمتّع باشند. شما بايد نسبت به تمام مردم عالم، شهداء بالقسط و گواهان به عدل و ناظر و گواه باشيد (گواهى لَهِ خود و عليه ديگرى نداده، گواه به صدق و به حقّ باشيد). و اگر أفرادى با شما دشمنى ورزيدند موجب اين نشود كه شما از راه عدالت انحراف پيدا كنيد و حكم عليه آنها و لَهِ دوستان خود بدهيد. در هر حال بايد حكم به عدالت كنيد، خواه به دشمنان خود و خواه به دوستان خود. اين طريق و مسير به تقوى نزديكتر است و شما را در پاكيزگى و مصونيّت از حوادث نفسانى و شيطانى بهتر نگاه مى‏دارد.

يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْولِدَيْنِ وَ الاقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَهُ أَوْلَى‏ بِهِمَا فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوَى‏ أَن تَعْدِلُوا وَ إِن تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا.[30]

باز در اين آيه بنحو عموم مى‏فرمايد: يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا، اى كسانيكه إيمان آورديد، شما برافرازندگان و بر پادارندگان حقّ و قسط در ميان مردم باشيد و پرچم عدالت را در دست بگيريد؛ و نه تنها خود قائم به قسط بوده، بلكه قوّام به قسط باشيد. يعنى نه اينكه شما فقط در بين خود و خانواده خود عدالت و قسط را عملى كنيد، بلكه بايد همه أفراد قيامشان به شما باشد و در قسط و عدل نگهدار و پاسدار و نگهبان باشيد. شما بايد گواه باشيد؛ گواه لِلَّه، گواه بحقّ، گواه به صدق؛ و اگرچه گواهى و شهادت عليه شما يا نزديكانتان باشد، گواهى به حقّ بدهيد. اگر ديديد شخصى فقير است، به واسطه فقر بر او دل نسوزانيد و حكم شهادت لَهِ او ندهيد و نگوئيد اين شخصِ بيچاره و ضعيفى‏است. حكم را بر أساس حقّ قرار بدهيد. خدا أولى است بر آن فقير و غنىّ؛ و ولايتش بر آنها بيشتر است از خود آنها. او بيشتر ملاحظه حقّ را دارد و حكم به حقّ مى‏كند. پس متابعت از هواى خود نكنيد و هميشه در راه عدالت حركت كنيد. در أداى شهادت صريح و روشن حقيقت را بيان كنيد؛ نه اينكه به قسمى مجمل و مبهم باشد كه بالمآل لَهِ شخص محبوب خود قرار گيرد. يا اينكه با وجود علم و اطّلاع از واقعيّت بكلّى از شهادت إعراض كنيد و شهادت ندهيد. و بدانيد كه خداوند به أعمال و نيّات شما مطّلع و خبير است. و در آنچه انجام خواهيد داد مورد بازخواست قرار خواهيد گرفت.

در اين آيات، عنوان يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا بدون إشكال خطاب به عامّه مكلَّفين است، أعمّ از مرد و زن.

در سوره مائده در سه مورد: ذيل آيات 44 و 45 و 47 به ترتيب وارد است: وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكفِرُونَ- وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّلِمُونَ- وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَسِقُونَ.

كسانيكه حكم نكرده‏اند به آنچه خداوند نازل فرموده است اين جماعت همه كافرند؛ همه ظالمند؛ همه فاسقند.

آيا در زمان غيبت اين عناوين (كفر، فسق، ظلم) بر كسى كه حكم بِما أنزَلَ اللَه نكند ديگر صادق نيست؟! و آيا مردم در زمان غيبت از تكليف رها شده، مثل هَمَجٌ رَعآء و مانند حيوانات، بَلْ هُمْ أضَلّ مى شوند؟ و آيا خداوند آنها را مانند بهائم قرار داده است؛ و اگر بخلاف ما أنزَلَ اللَه حكم كنند مورد مؤاخذه قرار نمى‏گيرند؟!

و خلاصه آيا قرآن در آخر الزّمان مرده يا منسوخ شده است؟ و آداب جاهلى و سنن ملّى و آراء و أفكار شهوانى، قرآن را نسخ كرده اند؟ و آيات مَنْ لَّم يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ ديگر در اينجا صادق نيست؟ و إنسان در هر جا منظره‏اى‏از قباحت و فساد و ظلم و ستم- شخصى يا اجتماعى- ديد بايد سكوت اختيار كند، چون اين قيام و أمر به معروف بر خلاف مسير و نظر إمام به حقّ است؟!

عجبا! اگر اينطور باشد، آن إمام ديگر إمام به حقّ نيست؛ آن إمام ظلم است. آن إمامى كه نخواهد إنسان قيام به عدل و قيام به حقّ كند، إغاثه مظلوم كند، بلكه دوست داشته باشد ظالم بر ظلم خود إدامه دهد، يا به ظالم كمك كند، يا در دستگاههاى ظالمانه وارد بشود و اين أمر با روح آن إمام ملايمت داشته باشد، آن إمام ديگر إمام زمان نيست؛ او شيطانى است رجيم در تمام عوالم إلى يَوْمِ الوَقتِ المَعْلوم، و اين فرد بشر را إغوا مى‏كند.

پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم وقتى از جنگ تبوك برگشتند (جنگ تبوك خيلى طول كشيد و مشكلاتى داشت، گرچه انجام نشد، ولى طول سفر در تابستان و حركت از مدينه تا به شام موجب بسيارى از مرارت‏ها و مشكلات شد.) خبر دادند كه ديگر جنگى واقع نمى‏شود؛ يعنى ديگر جنگى در زمان حيات خود پيغمبر واقع نمى‏شود، و همين طور هم شد و غزوه تبوك آخرين غزوه ايست كه رسول خدا انجام دادند. و در اين وقت مسلمين شروع كردند به فروش أسلحه‏هاى خود و مى‏گفتند: جهاد پايان يافت؛ و مردم متمكّن هم بواسطه تمكّن خود آن سلاحها را مى‏خريدند. چون اين جريان به گوش رسول خدا رسيد آنها را از اين عمل نهى كرده و فرمودند: لَا تَزَالُ عِصَابَةٌ مِنْ أُمَّتِى يُجَاهِدُونَ عَلَى الْحَقِّ حَتَّى يَخْرُجَ الدَّجَّالُ.[31]) دائماً جماعتى از امّت من در راه حقّ جهاد مى‏نمايند تا زمانى كه دجّال خروج كند.

مَنْ رَأَى سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَهِ ...

طبرى در تاريخ خود نقل و روايت مى‏كند از أبو مِخْنَف از عَقَبة بن أبى العيزار كه او روايت كرده است كه حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام أصحاب خود و أصحاب حُرّ را در بَيْضة مخاطب قرار داده و به اين خطبه مشغول شدند: فَحَمِدَ اللَهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّى اللَهُعَلَيْهِ وَ ءَالِهِ قَالَ: مَنْ رَأَى سُلْطَانًا جَآئِرًا مُسْتَحِلا لِحُرُمِ اللَهِ نَاكِثًا لِعَهْدِ اللَهِ مُخَالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ، يَعْمَلُ فِى عِبَادِ اللَهِ بِالإثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، فَلَمْ يُعَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لَا قَوْلٍ، كَانَ حَقًّا عَلَى اللَهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ[32].

پس حمد خداوند را بجاى آورد و ثنا بر او فرستاد و پس از آن فرمود: اى مردم! رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود: هر كسى بنگرد سلطان ستمگرى را كه حرام خدا را حلال شمرد، و عهد خدا را بشكند، و خلاف سنّت رسول خدا صلّى الله عليه و آله رفتار كند، و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم عمل كند و آن شخص بيننده سكوت اختيار كند و نه از راه كردار و نه گفتار او را سرزنش ننمايد و در مقام إنكار و عيب گوئى بر نيايد، بر خدا واجب است او را به همان جائى ببرد كه آن سلطان جائر را مى‏برد.

خطبه حضرت إدامه دارد، و فقط بَدْو آن خطبه كه شاهد كلام ما بود در اينجا ذكر شد.

پاسخ از ظهور رواياتى كه هر گونه قيام را قبل از ظهور حضرت قائم محكوم مى‏كند

أفرادى كه مى‏گويند در زمان غيبت إنسان نبايد به هيچ وجه من الوجوه قيامى و إقدامى كند به چند روايت تمسّك مى‏كنند:

أوّل روايتى است كه كلينى در «روضة كافى» عن محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سعيد، عن حَمّاد بن عيسى، عن الحسين بن المختار، عن أبى بصير، عن أبى عبد الله عليه السّلام روايت مى‏كند كه‏

قَالَ: كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَهِ عَزّ وَ جَلَّ.[33]

سلسله سند را به حضرت صادق عليه السّلام مى‏رساند كه آن حضرت فرمود:

«هر پرچمى كه قبل از قيام قائم برافراشته گردد، صاحب آن پرچم طاغوت است؛ و مردم او را عبادت مى‏كنند و دست از عبادت پروردگار عزّ و جلّ برداشته، او را معبود خود قرار مى‏دهند.» يعنى آن صاحب پرچم، طاغوت است و در مسير غير پروردگار حركت مى‏كند؛ و خود را معبود مردم قرار داده است و أفرادى كه به او مى‏گروند عابد او هستند و عبادتشان هم در غير راه خدا قرار دارد.

و اين رايت هم اختصاص به يك رايت ندارد (كُلُّ رَايَةٍ) هر پرچمى برافراشته گردد (كُلّ اضافه به راية شده است، رايت هم نكره است و إفاده عموم مى‏كند). بنابراين، اين حكم تا قبل از قيام قائم إدامه دارد. اين است مفاد اين روايت.

حال از سند كه بگذريم آيا خود اين متن قابل قبول است، يا اينكه منظور خاصّى را در بر دارد؟ از قرينه قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمْ مى توان استفاده كرد كه آن رايتى كه برداشته شود، نه هر رايتى است كه در راه قائم و در مسير دين و در مسير قرآن و در مسير ولايت و در مسير رضايت خود حضرت قائم برافراشته گردد؛ بلكه آن رايتى است كه در مقابل رايت قائم است.

چون قائم عليه السّلام فقط يك قيام دارد و آن قيام بحقّ است؛ و آن قيام وقتى تحقّق پيدا ميكند كه به موقع انجام شود و بجاى خود و به منصّه خود نشسته باشد. و هر كسى قبل از قيام قائم رايتى را- و لو بنام دين- برافرازد، اگر در غير مسير حضرت قائم باشد بعنوان خودپسندى و شخصيّت طلبى و يالا أقلّ بعنوان خود محورى تحقّق خواهد يافت؛ و ولايتى را كه به خود نسبت مى‏دهد در مقابل ولايت قائم عليه السّلام است نه مندكّ و فانى در ولايت و قيام قائم، و نه در مسير و ممشاى آن حضرت.

پس هر رايتى كه در مقابل قيام قائم باشد فَصَاحِبُها طَاغُوتٌ. چون قيام قائم إنسان را با از بين رفتن شخصيّت و استكبار و خودمنشى كه در أفراد موجود است بسوى پروردگار حركت مى‏دهد؛ و اين رايت أفراد را بسوى خود دعوت مى‏كند و هر جائى كه محورى و مركزى از شخصيّت طلبى باشد، آن طاغوت است و يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَهِ عَزّ وَ جَلَّ.

مجلسى در «مرآت العقول[34]» اين روايت را موثّق دانسته است.

روايت ديگر در «بحار الانوار» علّامه مجلسى است در أحوالات حضرت باقر عليه السّلام كه از «مناقب» ابن شهرآشوب روايت مى‏كند:

بحث از قيام زيد بن علىّ بن الحسين و نهى إمام از آن

يُرْوَى أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِىٍّ لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْبَيْعَةِ قَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلامُ: يَا زَيْدُ؛ إنَّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيِّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشِّهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَوِىَ جَنَاحَاهُ؛ فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ سَقَطَ فَأَخَذَهُ الصِّبْيَانُ يَتَلاعَبُونَ بِهِ. فَاتَّقِ اللَهَ فِى نَفْسِكَ أَنْ تَكُونَ الْمَصْلُوبَ غَدًا بِالْكُنَاسَةِ! فَكَانَ كَمَا قَالَ.[35]»

ابن شهرآشوب مى‏گويد: «روايت شده است: هنگامى كه زيد بن علىّ بن الحسين عليهم السّلام عازم بر خروج شد و مى‏خواست از مردم براى قيام خود بيعت بگيرد و عليه حكومت اموى و هشام بن عبد الملك جهاد كند، حضرت‏

أبو جعفر إمام باقر عليه السّلام، يعنى برادرشان به او فرمودند: اى زيد! مَثَل كسى از اين أهل بيت كه قبل از قيام مهدىّ آنها قيام كند، مَثَل جوجه‏اى را مى‏ماند كه از لانه و آشيانه خود پرواز كند قبل از اينكه بالهاى اين جوجه استوار شده و قدرت بر پرواز داشته باشد؛ در اين صورت آن جوجه مى‏افتد؛ و وقتى جوجه افتاد بچّه‏ها او را مى‏گيرند و با او بازى مى‏كنند. بنابراين، خدا را در ريخته شدن خون خود در نظر بدار كه مبادا تو را فردا در كناسه و مزبله كوفه بر دار زنند! و مطلب هم همين طور بود كه حضرت فرمود.»

يعنى زيد در كوفه خروج كرد و سه روز (چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه) مردم را دعوت به بيعت كرد، و أفرادى دور او جمع شدند و روز قيام هم چهارشنبه بود. در روز جمعه هنگامى كه لشكر شام ظاهر شد، تمام أفرادى كه با او بيعت كرده بودند فرار كردند و تنها سيصد نفر با او ماندند و همه كشته شدند؛ و تيرى هم به خود زيد إصابت كرد و بواسطه آن تير در ميدان افتاد و جنازه او را در كناسه كوفه بر دار آويختند و چهار سال جنازه‏اش بر بالاى دار بود.

به اين روايت استدلال مى‏كنند كه: بنابراين، قيامى هم كه زيد نمود قيام باطلى بوده است و حضرت آنرا منع كرده‏اند؛ و چون بر خلاف دستور و منع حضرت بوده است- همانطورى كه حضرت فرمودند- كشته و مصلوب شد و در مزبله كوفه به دار آويخته شد. و اين جمله حضرت كه: إنَّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيِّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشِّهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَوِىَ جَنَاحَاهُ؛ «مَثَل كسى كه از أهل اين بيت قيام كند قبل از مهدىّ آنها، مَثَل جوجه‏اى است كه بال در نياورده از لانه خود بپرد و بيفتد و بچّه‏ها او را بگيرند و با او بازى كنند» همين معناست. يعنى هر كسى قبل از قيام مهدىّ نهضت كند به همين كيفيّت مبتلا خواهد گشت، و لذا هيچ كس قبل از قيام مهدىّ- على نحو الإطلاق- نبايد نهوض كند. پس إطلاق اين روايت شامل همه زمانها مى‏شود حتّى زمان غيبت، و هيچ كس حقّ نهوض ندارد؛ و إلّا مانند پرواز جوجه‏اى‏ است كه بال و پرش استوار نشده، كه دچار آفات و مصائب مى‏شود و دشمنان حمله مى‏كنند و او را از پا در مى‏آورند.

وليكن اين روايت با إطلاق خود در صدد بيان اين معنى نيست كه هر كسى از هر حقّى دفاع كند، مَثَل او مثل فَرْخ است؛ حضرت در اينجا مى‏فرمايد ما يك مهدىّ داريم و بس! مهدىّ آخر الزّمان يكى است، و اوست كه قيام مى‏كند؛ و مهدىّ نوعى هم نيست، بلكه مهدىّ شخصى است. مهدىّ يك شخص از خاندان ماست كه در روايات هم تمام خصوصيّاتش آمده است، كه پس از إمام يازدهم به ولايت و إمامت مى‏رسد، و پيامبر هم به اسم او تصريح فرموده است، كه او مهدىّ آخر الزّمان است. آن مهدىّ، كسى است كه قيام مى‏كند و تمام دنيا را زير پرچم عدل خود مى‏گيرد و با سيف، تمام دشمنان را از بين مى‏برد و هيچ كس در مقابل او تاب مقاومت ندارد. حالا اگر كسى از أهل اين بيت (يعنى از خاندان ما أهل بيت) بخواهد قيام كند و كار او را بكند، نخواهد توانست. آن مهدىّ وقتى قيام مى‏كند كه بالهايش استوار شده باشد؛ و وقتى بخواهد از آشيانه بپرد، يك مرتبه پرواز مى‏كند و بر روى آسمانها و بر فراز قلّه كوهها سير مى‏كند؛ نه اينكه روى زمين بيفتد و بچّه‏ها او را بگيرند و با او بازى كنند. و هر كس قبل از آن قيام بخواهد كار او و قيام او را بكند و دشمنان را در هم بكوبد و لواى مهدىّ را خود بدست گيرد، يعنى خود مهدىّ بشود، آن شخص مهدىّ نخواهد بود؛ زيرا مهدويّت نوعيّه نيست، بلكه مهدويّت شخصيّه است و قائم به اوست.

بنابراين، اى برادر من! با كمال علم و دانش و درايت و حقيقتى كه دارى، و با اينكه نيّتت نيّت صحيح (قيام عليه باطل) است، من نصيحت مى‏كنم كه اين كار بر صلاح نخواهد بود؛ زيرا در وراء هر مسأله يك مسأله غامض ترى وجود دارد و هر ظاهرى يك باطنى دارد و آن باطن هم باطنى دارد. و اين قيام تو گرچه بعنوان جلوگيرى از ظلم و فساد و كوتاه كردن دست تعدّى دشمنان است و نيّتت هم نيّت حقّ است، وليكن با توجّه به مسائل ديگر كه از آن غافلى، خون تو و أفراد ديگر ريخته خواهد شد و بدون نتيجه مسأله فيصله پيدا خواهد نمود. بنابراين، اين كار را نكن! و من مى‏بينم كه فردا تو را مى‏كشند و در كوفه هم به دار مى‏زنند، فَاتَّقِ اللَهَ فِى نَفْسِكَ!

قيام محمّد و إبراهيم فرزندان عبد الله محض نادرست بود

اين روايت به اين خوبى كجا دلالت مى‏كند كه هيچ كس نخواهد توانست در زمان غيبت إيجاد حكومت إسلامى كند؟! كجا دارد كه هيچ كس حقّ دفع از ظلم را ندارد؟ كجا دارد كه هيچ كس نمى‏تواند أمر بمعروف و نهى از منكر كند؟! إنَّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْت،يعنى هر كس از أهل اين بيت قيام كرد؛ مثل محمّد (صاحب نفس زكيّه) و إبراهيم غَمْر، كه اين دو نفر پسران عبد الله بن محض بودند و قيام كردند و حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام آنها را نصيحت كرد كه اين كار را نكنيد؛ و هر دو به بدترين وضعى كشته شدند.

آنها هم مردم را به عنوان مهدويّت به خود دعوت مى‏كردند و مى‏گفتند: ما آن مهدىّ هستيم كه پيغمبر خبر داده است. و عبد الله بن محض كه پسر حسن بن حسن بن علىّ بن أبى طالب عليه السّلام (يعنى پسر حسن مُثنَّى) بود، آن هم مردم را به بيعت با اينها به عنوان مهدويّت دعوت مى‏كرد، و خودش با محمّد به عنوان مهدىّ بيعت نمود.

حضرت مى‏گويند: اين كارها را نكنيد؛ آن مهدىّ يك شخص خاصّ است. اگر شما تمام دنيا را هم جمع كنيد كه بعنوان مهدويّت با شما بيعت كنند، شما مهدىّ نخواهيد شد؛ چون مهدىّ آن فرد خاصّ است و إنسان بايد دنبال آن مهدىّ برود.

بر أساس اين گفتار روايتى است در «فرآئد السِّمْطَين» و «عيون أخبار الرّضا» كه وقتى حضرت إمام محمّد باقر عليه السّلام مى‏خواستند ولايت را به حضرت صادق عليه السّلام بسپارند، زيد بن علىّ بن الحسين يعنى برادرشان حاضر بود و گفت: اى برادر جان! اگر تو كار حضرت إمام حسن عليه السّلام را مى‏كردى كه‏ چون مى‏خواست از دنيا برود، إمامت و ولايت را به برادر خود منتقل كرد نه به پسر خود، كار پسنديده‏اى بود. حضرت فرمود: اين كار به دست ما نيست؛ اختيار اين أمر به دست ما نيست؛ من كه نمى‏خواهم از طرف خودم ولايت را به فرزندم جعفر بدهم؛ اين مطلب از قبل معيّن شده است و از اختيار من خارج است.

أسامى أئمّه إثنى عشر در «صحيفه فاطمه» عليها السّلام

«فرآئد السّمطين» و «عيون أخبار الرّضا» با سند متّصل خود از أبو نَضْرَة حديث مينمايند كه: چون حالت احتضار به حضرت أبو جعفر محمّد بن علىّ عليه السّلام دست داد، فرزند خود صادق عليه السّلام را فرا خواند تا عهد و ميثاق إمامت را به او واگذار نمايد. برادرش زيد بن علىّ گفت: لَوِ امْتَثَلْتَ فِى تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلامُ لَرَجَوْتُ أَلَّا تَكُونَ ءَاتَيْتَ مُنْكَرًا. «تو در اين پيمان اگر مثل انتقال إمامت از حسن به حسين عليهما السّلام (كه از برادر به برادر ديگر بود، نه به فرزند) عمل مى‏نمودى، من اميدوار بودم كه عمل زشت و منكرى را در اينجا بجا نياورده باشى.»

حضرت إمام باقر عليه السّلام در پاسخ فرمود: يَا أَبَا الْحُسَيْنِ! إنَّ الامَانَاتِ لَيْسَ بِالْمِثَالِ وَ لَا الْعُهُودَ بِالسَّوْمِ؛ وَ إنَّمَا هِىَ أُمُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِ اللَهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى[36].

«اى أبو الحسين (كنيه زيد برادر آنحضرت أبو الحسين بود) مواثيق و عهود إمامت و أمانت‏هاى ولايت را راهى به قياس و به مَثَل عمل نمودن نيست؛ و پيمانها و التزامهاى آن به معامله و عرض متاع و ثَمن نمى‏ماند؛ بلكه تنها مربوط به امور سابقه و وصيّت‏ها و التزامهائى است كه از حجّت‏هاى خداوند تبارك و تعالى رسيده است.»

در اينحال حضرت، جابر بن عبد الله أنصارى را طلب كردند و به او گفتند: اى جابر، آنچه خودت بالعيان از صحيفه فاطمه مشاهده كرده‏اى براى ما بيان‏كن!

جابر عرض كرد: آرى يا أبا جعفر؛ من وارد شدم بر سيّده و خانم خودم فاطمه دختر رسول خدا صلّى الله عليه و آله تا آنكه وى را به ميلاد حسين عليه السّلام تهنيت گويم؛ در آنجا صحيفه‏اى در دست او ديدم از جنس دُرّ سفيد (دُرّةٌ بَيْضآء).

گفتم: اى خانم و سيّد و سرور بانوان! اين صحيفه‏اى را كه من با تو مى‏بينم چيست؟

گفت: در آن أسامى أئمّه، از فرزندان من مى‏باشد. عرض كردم: آنرا به من بده تا ببينم.

گفت: اى جابر اگر منع و نهيى نبود به تو مى‏دادم؛ وليكن نهى شده است از اينكه كسى او را مسّ كند مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا أهل بيت پيغمبر، و أمّا تو إجازه دارى از ظاهر آن نگاه به درون آن بيندازى.

جابر گفت: من آنرا خواندم. سپس شرح مى‏دهد كه: در آن أسماء دوازده إمام عليهم السّلام، و قبل از آنان پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم كه نام وى أبو القاسم محمّد بن عبد الله المصطفى و مادرش آمنه است، تا به آخر كه اسم آنحضرت أبو القاسم محمّد بن الحسن است كه حجّت قائم و مادرش جاريه‏اى است به نام نرجس، صلوات الله عليه أجمعين، موجود بود.

در اين روايت حضرت باقر عليه السّلام در حضور زيد، جابر را إحضار كردند و جابر براى زيد اين روايت را از صحيفه فاطمه بيان كرد، تا براى حضرت زيد موجب اطمينان شود كه عهود و مواثيق بواسطه انتخاب و اختيار نيست و از سابق بوده است.

همه اين مطالب دلالت مى‏كند بر اينكه زيد مردى بزرگوار و عامل بالقسط، و قيامش قيام به قسط بوده است؛ وليكن درجه و مقام حضرت باقر عليه السّلام را نداشته، و آنچه از علوم بر حضرت باقر منكشف شده بود، بر زيد

منكشف نشده بود؛ و تمام اشتباهاتى را هم كه زيد مرتكب شد فقط بر اين أساس بود كه مقام حضرت باقر را نداشت.

زيد مردى كامل، جامع، فقيه و عالم به قرآن و از زهّاد و عبّاد بود، و در راه خدا قيام كرد و حضرت صادق بر او گريه كردند؛ ولى مقام حضرت باقر و صادق عليهما السّلام و مقام إمامت را نداشت؛ و همين فرقِ بين او و حضرت صادق و باقر عليهما السّلام بود.

زيد، عالم و حضرت باقر و صادق أعلم بودند؛ و چون با وجود أعلم إقدام به قيام كرد، قيامش ثمره نداد و موجب كراهت هم شد


 


 

_[1]اللِوى بر وزن إلى، بالكسرِ و القصرِ: منقطعُ الرَّملِ أو هو ما الْتَوَى من الرَّملِ. و ألْوَى القومُ: صاروا إلى لِوَى الرّملِ.

[2]_« ديوان حافظ شيرازى» طبع پژمان، ص 212، غزل 463

[3]_ «نهج البلاغة» جزء اوّل، ص 262.

 

[4]_ «نهج البلاغة» خطبه 145 جزء اوّل ص 267، و «ينابيع المودّة» ص 446.

 

[5]_ «شرح صحيفه» سيّد عليخان، ص 500

[6]_ سوره رعد، 13: آيه 28

[7]_ سوره ملك، 67: آيه 10 و 11

[8]_ سوره واقعه، 56: آيات 7 تا 11

 

[9]_ «نهج البلاغة» جزء دوّم، ص 171

[10]_ «اصول كافى» ج 1 كتاب الحجّة ص 179

[11]_ همان مصدر.

[12]_ اصول كافى ج 1 كتاب الحجه ص 180.

[13]_ همان مصدر.

[14]_ همان كتاب، ص 178

[15]_ همان مصدر.

[16]_ «اصول كافى» ج 1، ص 178

[17]_ همان مصدر.

[18]_ «اصول كافى» ج 1، ص 179

 

[19]_ همان مصدر

[20]_ «اصول كافى» ج 1، ص 179

[21]_ همان مصدر.

[22]_ «نهج البلاغة» جزء دوّم ص 173

[23]_ « اصول كافى» ج 1، ص 178

[24]_ همان كتاب، ص 179

[25]_ «اصول كافى» ج 1، ص 177.

 

[26]_ «: تفسير برهان» ج 1، ص 517

[27]_ «غاية المرام» ص 236، حديث دوازدهم.

[28]_ صدر آيه 118، از سوره 3: ءَال عمران‏

 

[29]_ آيه 8، از سوره 5: المآئدة

[30]_ آيه 135، از سوره 4: النّسآء

 

[31]_ «مغازى» واقدى، طبع دار المعرفة الإسلاميّة، ج 2، ص 1057

[32]_ «: لمعات الحسين» ص 18؛ و «تاريخ طبرى» طبع 1358، ج 4، ص 304؛ و «نفس المهموم» ص 219؛ و «بحار الانوار» طبع حروفى، ج 78، ص 128 از «أعلام الدّين» و در ملحقات «إحقاق الحقّ» ج 11، ص 634 از «البيان و التّبيين» ج 3، ص 255، و از «أهل البيت» ص 448 آورده است، و در «كشف الغمّة» ص 185 ذكر كرده است؛ و ابن أثير در «كامل» ج 3، ص 280 گويد: اين خطبه را به عنوان نامه‏اى آنحضرت در ابتداى ورود به كربلا به أهل كوفه نوشتند. و در عاشر «بحارالانوار» طبع كمپانى، ص 188 و 189 از سيّد بن طاووس نقل شده است. و در نسخة طبرى و مجلسى فَلَمْ يُغَيِّرْ با غين معجمه ضبط شده است.

[33]_ «روضة كافى» ص 295، حديث 452

[34]_ «مرءَاة العقول» طبع سنگى، ج 4، ص 378. آنگاه مجلسى گفته است: قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: طَاغُوتٌ، قال الجوهرىّ: الطّاغوتُ، الْكاهِنُ وَ الشَّيْطانُ وَ كُلُّ رَأْسٍ فى الضَّلالِ؛ قَدْ يَكونُ واحِدًا كَقَوْلِهِ تَعالَى: يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوآ إِلَى الطَّغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَن يَكفُرُوا بِهِ؛ وَ قَدْ يَكونُ جَمِيعًا؛ قالَ اللَهُ تَعالَى: أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ. وَ طاغوت إنْ جَآءَ عَلَى وَزْنِ لاهوتٍ فَهُوَ مَقْلوبٌ لِانَّهُ مِنْ طَغَى وَ لاهوتٌ غَيْرُ مَقْلوبٍ لِانَّهُ مِنْ لَاهَ بِمَنْزِلَةِ الرَّغَبوتِ وَ الرَّهَبوتِ؛ وَ الْجَمْعُ الطَّواغيتُ.

[35]_ «بحار الانوار» طبع آخوندى، ج 46، ص 263

[36]_ «فرآئد السّمطين» طبع بيروت، ج 2، ص 140

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی